نگاهی به زندگی حرفهای فیلمسازی آلخاندرو خودوروفسکی
مقدمه
پس از اینکه لوئیس بونوئل در فیلم «سگ آندلسی» تیغ را در میان چشم زنی کشید و آن را بُرید، انتظار نمیرفت که یعد از آن چیزی غریبتر و سوررئالتر در سینما دیده شود. اما «آلخاندرو خودوروفسکی[1]» در فیلم «کوهستان مقدس» گُل تازهای را از کفِ دستِ خاک آلود مردی بیرون کشید و خون تازه جاری شد. از سینه شکافته پسر جوانی که وسط میدان شهر تیرباران شده بود، دستهای از گنجشگها را به پرواز درآورد و چشم پیرمردی را از حدقه درآورد و کف دست دخترکی گذاشت و نشان داد که آن چشمه خیال و جادویی که «بونوئل» آغازگرش بود، در حال جوش و خروش است و روز به روز بر اِعجاب، غرابت و حیرت انگیزی آن افزوده میشود.
آلخاندرو خودوروفسکی
«آلخاندرو خودوروفسکی» در سال 1929 میلادی در شهر ساحلی و معدنی توکوپیلا[2]، شیلی به دنیا آمد. خانوادهاش مهاجران روسی و یهودی تبار بودند. او نتیجه پیوند دو خانواده مهم یهودی روسی به نامهای «دنیپرو[3]» و «کروپیونسکی[4]» بود که به یکی از شهرهای امپراطوری روسیه (اوکراین) مهاجرت کرده بودند. پدرش «خایمه خودوروفسکی گرویزمان» بازرگان بود که به عصبیت و پرخاشاگری معروف بود تا حدی که با همسرش «سارا فلیسیداد پرولانسکی آرکاوی» نیز بدرفتاری میکرد و بهانه او برای پرخاشگریهایش، متهم کردن همسرش به معاشرت با مشتریهایشان در مغازه خشکبار فروشی بود و پس از عصبانیت، او را مورد ضرب و شتم قرار میداد و به او تجاوز میكرد.
در یکی از رفتارهای پرخاشگرانه و وحشتناک بود که «سارا» ناخواسته باردار شد و به تولد «آلخاندرو» منجر شد. به دلیل این تجربه ناخوشایند و وحشیانه، هم «سارا» و هم «آلخاندرو» از همسر و پدر خود «خایمه» متنفر بودند. علاوه بر آن «سارا» نیز به واسطه یادآوری رخداد وحشتناکش، نمیتوانست پسرش را دوست داشته باشد و به ندرت به او ابراز علاقه میکرد. با این حال «آلخاندرو» مادرش را بیشتر از پدرش دوست داشت و پدرش و رفتار زنندهی او را دلیل اصلی مشکلاتش با مادرش میدانست. «آلخاندرو» میدانست که احساس بدی که مادرش نسبت به او دارد به دلیل خاطره وحشتناک و تلخی که منجر به تولد او شده است برمیگردد. تنفر «آلخاندرو» از پدرش به اندازهای بود که او تصمیم گرفت با فامیلی مادریاش شناخته شود. او مدت زمانی طولانی خود را با نام «آلخاندرو پرولانسکی» به دیگران معرفی میکرد.
«آلخاندرو» یک خواهر بزرگتر از خودش با نام «راکل» داشت. «آلخاندرو» به خواهرش علاقهای نداشت زیرا معتقد بود که او خودخواه است و برای تحقیر و عاقِ «آلخاندرو» از خانواده و به منظور این که بتواند مرکز توجه باشد، تمام تلاشش را میکرد. خانواده او همچنین مورد تحقیر بسیاری از افراد محلی قرار گرفتند زیرا آنها به شیلی کوچ کرده بودند و در آن شهر به نوعی غریبه تلقی میشدند. این رفتار زننده اغلب توسط آمریکاییها صورت میگرفت و همین تفکر به جا مانده از کودکی بود که منجر به محکومیت بعدی او از امپریالیسم و استعمار نوی آمریکایی در چندین فیلم او شد. با این وجود او منطقه محلی خود را دوست داشت، زمانی که در سن نه سالگی مجبور به ترک آنجا شد، بسیار ناراضی بود. دلیلی که تا سالها بعد به خاطر آن پدرش را سرزنش میکرد. خانواده خودوروفسکی متعاقبا به شهر «سانتیاگو[5]» شیلی نقل مکان کردند.
«آلخاندرو» کودکی خود را در غربت گذراند و به جای ارتباط با دوستان و همسن و سالان خود، در شعرخوانی و سرودن شعر غوطه ور شد. اولین مجموعه شعر خود را در شانزده سالگی به چاپ رسانید و با شاعران شیلی مانند «نیکانور پررا[6]»، «اِستلا دیاز وران[7]» و «انریکه لیون[8]» ارتباط برقرار کرد. «خودوروفسکی» به تحصیل در دانشگاه در رشته روانشناسی و فلسفه پرداخت اما بعد از دو سال تحصیل دانشگاهی، با علاقه به ایدئولوژی سیاسی آنارشیسم[9] ترک تحصیل کرد. پس از آن به تاتر و به خصوص بازیگری علاقهمند شد و کمی بعد به عنوان دلقک در سیرک مشغول به کار شد. او در سال 1947 گروه تئاتری خود با نام «میمیک[10]» را تشکیل داد که تا سال 1952 میلادی دارای پنجاه عضو بود. بعد از تاسیس گروه تئاتر میمیک، اولین نمایشنامه خود را با نام «اِل مینوتورا» نوشت. این نمایشنامه با نگاهی اسطورهای به مینیتور[11] از خدایان کرت[12] نگاشته شد. در آن زمان «خودوروفسکی» احساس کرد که در شیلی چیز زیادی برای او باقی نمانده و به همین دلیل به پاریس مهاجرت کرد. در پاریس، «خودوروفسکی» مشغول کسب تجربه در بازیگری تاتر شد و به گروه تاتر مارسل مارسو[13] پیوست. با گروه مارسل به یک تور جهانی رفت و در چندین نقش برای این گروه بازی کرد. پس از این کار، او به کارگردانی تئاتر پرداخت و در سالن موسیقی «موریس شوالایر[14]» در پاریس مشغول به کار شد.
فعالیتهای سینمایی
در سال 1957 میلادی «خودوروفسکی» به سمت فیلم و فیلمبرداری رفت و فیلم کوتاهی با نام «سرهای ترانهاده[15]» را ساخت. این فیلمِ کوتاه اقتباسی 20 دقیقهای از یکی از کتابهای نویسنده آلمانی «توماس مان[16]» است. این فیلم، روایتی سورئال[17] از فروش سر انسانها را نشان میدهد. «آلخاندرو خودوروفسکی» خود نقش اصلی این فیلم را بازی کرد و «ژان کوکتو[18]» این فیلم را تحسین کرد و مقدمهای برای آن نوشت. حلقههای این فیلمِ کوتاه «خودوروفسکی» تا سال 2006 میلادی گمشده بود.
در سال 1960 میلادی «خودوروفسکی» به مکزیک مهاجرت کرد و در مکزیکوسیتی سکونت یافت. گاهی اوقات برای ملاقات با هنرمند سورئالیست «آندره برتون[19]» به فرانسه بازمیگشت. «آلخاندرو» با توجه به علاقه شدیدی که به سورئالیسم داشت در سال 1962 میلادی جنبش وحشت[20] را به همراه «فرناندو آرابال[21]» و «رولند توپور[22]» تأسیس کرد. این جنبش، قصد داشت با پذیرش پوچگرایی، فراتر از ایدههای متعارف سورئالیستی باشد. «خودوروفسکی» با توجه به جنبش وحشت دومین فیلم کوتاه خود را در سال 1965 میلادی با نام «نمایش بیپایان» ساخت. «خودوروفسکی» در سال 1966 میلادی اولین کمیک استریپ[23] خود را با نام آنیبال 5[24] منتشر کرد که مربوط به جنبش وحشت بود.
«خودوروفسکی» سومین فیلم و اولین فیلم بلند خود را در سال 1967 میلادی با نام «فاندو و لیس[25]» ساخت که بر اساس طرحی از نمایشنامهای بود که توسط «فرناندو آرابال» نوشته شده بود. فیلم «فاندو و لیس» در جشنواره فیلم آکاپولکو[26] در سال 1968 میلادی به نمایش در آمد و در آنجا شورشی را در میان تماشاچیان ایجاد کرد و متعاقباً اکران این فیلم در مکزیک ممنوع شد.
در مکزیکوسیتی بود که او با «اِجو تاکاتا[27]» آشنا شد. «خودوروفسکی» از شاگردان «تاکاتا» شد و وقت خود را صرف مراقبه و مطالعه «كوآن[28]» کرد. «خودوروفسکی» طبق راهعنمایی و نظر «تاکاتا» مشغول یافتن اطلاعات بیشتری در مورد جنبه زنانه خود شد. به همین دلیل او رفت و با «لئونورا کارینگتو[29]» دوست شد. «تاكاتا» بعدها عنوان کرد که دانش آموز او یعنی «خودوروفسکی» هنرِ فهم كوانان را به دست آورده است.
در فاصلهی بین سالهای 1970 تا 1974 میلادی «خودوروفسکی» دو فیلم «موش کور[30]» و «کوهستان مقدس[31]» را ساخت. درگیریهای او با آلن کلاین[32] سرمایهگذار و پخشکنندهی فیلمهایش، باعث شد که این فیلمها تا سه دهه بعد از ساختش پخش نشود. «خودوروفسکی» پس از اتمام ساخت فیلمِ «کوهستان مقدس» از شخصی به نام «اسکار ایچازو[33]» آموزش معنوی دریافت کرد. «ایچازو» برای ادامه راه معنوی «خودورفسکی» او را تشویق به مصرف اِلاِسدی[34] کرد تا او را از طریق تجربه مصرف این ماده راهنمایی کند.
«خودوروفسکی» از سال 1974 میلادی به مدت چهار سال درگیر ساخت فیلم «تلماسه[35]» بود. این پروژه سرانجام ناتمام ماند. پس از آن «خودوروفسکی» در سال 1980 میلادی فیلم «عاج فیل[36]» را ساخت که این فیلم نیز نتوانست پخش گسترده و خوبی را داشته باشد. در سال 1982 میلادی «خودوروفسکی» از همسر خود طلاق گرفت. «خودوروفسکی» در سال 1989 میلادی ساخت فیلم «خون مقدس[37]» را به پایان رسانید.
«خودوروفسکی» در سال 1990 میلادی با فیلمی بسیار متفاوت با عنوان «دزد رنگینکمان[38]» فیلمسازی خود را اد امه داد و در همان سال به همراه خانوادهاش برای زندگی دوباره به فراانسه بازگشت. در سال 1995 میلادی، پسر خودوروفسکی «تئو» در یک تصادف جان باخت، در حالی که پدرش مشغول آماده سازی سفر به مکزیکوسیتی برای تبلیغ کتاب جدید خود بود. به محض ورود به مکزیکو سیتی، «خودوروفسکی» در تئاتر خولیو کاستیلو سخنرانی کرد و بار دیگر با «تاکاتا» ملاقات کرد. «تاکاتا» در این زمان به حومه فقیرنشین شهر نقل مکان کرده و در آنجا به تدریس مراقبت و ذن ادامه داده بود. «تاکاتا» دو سال بعد درگذشت و بعد از آن «خودوروفسکی» تا به امروز به مکزیکوسیتی نرفته است.
در سال 2000 میلادی «خودوروفسکی» از جشنواره فیلم زیرزمینی شیکاگو[39] جایزه دستاورد جک اسمیت را دریافت کرد. «خودوروفسکی» در این جشنواره حضور یافت و فیلمهای او از جمله «ال توپو» و «کوه مقدس» در حالی که از وضعیت پخش قانونی خاکستری برخوردار بودند، به نمایش درآمد. به گفته دبیر جشنواره برایان وندورف این سوال مطرح بود که آیا جشنواره فیلم زیرزمینی شیکاگو اجازهی نمایش هر دو فیلم را خواهد داشت یا اینکه پلیس نمایش آن را ممنوع و جشنواره را تعطیل میکند.
تا سال 2007 دو فیلم «فاندو و لیس» و «خون مقدس» تنها آثار «خودوروفسکی» بودند که بر روی دیویدی[40] موجود بودند. همانطور که در سور قبل عنوان شد، به دلیل اختلافات مالکیت با توزیع کننده «آلن کلاین» هر دو فیلم«موش کور» «کوهستان مقدس» در آمریکا و انگلستان از طریقدیویدی در دسترس نبودند. با این حال پس از حل و فصل اختلافات در سال 2004 میلادی برنامه هایی برای انتشار مجدد فیلمهای «خودوروفسکی» توسط شرکت ABKCO Films اعلام شد. در 19 ژانویه 2007 میلادی به طور رسمی اعلام شد که Anchor Bay یک جعبه شامل دو فیلم «موش کور» و «کوهستان مقدس» را در تاریخ 1 می 2007 میلادی منتشر میکند.
در دهه 1990 و اوایل 2000 میلادی، «خودوروفسکی» تلاش کرد تا دنبالهای برای فیلم «موش کور» با نام پسران موش کور بسازد اما سرمایهگذاری برای این پروژه را پیدا نکرد. «خودوروفسکی» در مصاحبه با مجله «پریمایر» اظهار داشت که قصد دارد پروژه بعدی او فیلمی گانگستری به نام «کینگ شات» با تهیه کنندگی «دیوید لینچ[41]» باشد. با این حال در مصاحبهای با روزنامه گاردین در نوامبر 2009 میلادی «خودوروفسکی» گفت که قادر به یافتن بودجه برای ساخت این فیلم نیست و در عوض در حال آماده سازی فیلمی برای «پسران موش کور» است و ادعا کرد که برخی از تهیهکنندگان روسی با او قرارداد بستهاند. اما هیچ کدام از این فیلمها ساخته نشد.
در آگوست 2011 میلادی «خودوروفسکی» به شهری که در آن بزرگ شده بود برگشت. همچنین او کتابی را با نام «رقص واقعیت[42]» نوشت که زندگینامهاش بود. او علاوه بر چاپ کتابش، فیلمی به همین نام ساخت که در جشنوارهی کن 2013 در کنار مستند «دونِ خودوروفسکی[43]» به نمایش درآمد. پسر «الخاندرو» در نقش کودکیهای او در این فیلم بازی میکند. سه سال بعد یعنی در سال 2016 میلادی «خودوروفسکی» فیلم جدیدی با عنوان «شعر بی پایان[44]» را آغاز کرد. این فیلم که در ادامه فیلمِ «رقص واقعیت»، داستان بزرگسالی «خودوروفسکی» را تا پیش از سفر به فرانسه را به تصویر کشیده است. در سال 2019 میلادی او فیلم مستند «جادوروان: هنر شفابخش[45]» را با موضوعیت تروما درمانی[46] ساخت.
«خودوروفسکی» همچنان فعال و سرزنده مشغول فیلمسازی، انتشار رمان و کمیک بوکهای خود است. لیست کمیک بوکهای او عبارتند از:
Graphic novels
- The Panic Fables (1967–1970)
- The Eyes of the Cat (1978)
- The Jealous God (1984)
- The Magical Twins (1987)
- Anibal 5 (1990)
- Diosamante (1992)
- Moonface (1992)
- Angel Claws (1994)
- Son of the Gun (1995)
- Madwoman of the Sacred Heart (1998)
- The Shadow’s Treasure (1999)
- Bouncer (2001)
- The White Lama (2004)
- Borgia (2004)
- Screaming Planet (2006)
- Le Pape terrible (2009-2019)
- Showman Killer (2010)
- Pietrolino (2013)
- Royal Blood (2014)
- The Son of El Topo (2016–2022)
- Knights of Heliopolis (2017)
Jodoverse
- The Incal (1981–1988)
- Before the Incal (1988–1995)
- The Metabarons (1992–2003)
- The Technopriests (1998–2006)
- Megalex (1999–2008)
- After the Incal (2000), incomplete series.
- Metabarons Genesis: Castaka (2007–2013)
- Weapons of the Metabaron (2008)
- Final Incal (2008–2014)
- The Metabaron (2015–2018)
Fiction
- Where the Bird Sings Best (1992)
- Albina and the Dog Men (1999)
- The Son of Black Thursday (1999)
Non-fiction
- Psychomagic (1995)
- The Dance of Reality (2001)
- The Way of Tarot (2004), with Marianne Costa
- The Spiritual Journey (2005)
- The Manual of Psychomagic (2009)
- Metageneaology (2012), with Marianne Costa
- pascALEjandro: Alchemical Androgynous (2017), with Pascale Montandon
او همچنین در زمینهی روانکاوی تحقیق و پژوهشهای خود را ادامه میدهد. «خودوروفسکی» براساس دیدگاههای مذهبی، خود را «عارف آتئیست» خوانده است. او مشروبات الکلی نمینوشد، سیگار نمیکشد و گفته که گوشت قرمز یا مرغ را نمیخورد و اجساد را دوست ندارد. «خودورفسکی» رژیم غذایی خود را بر اساس سبزیجات، میوهها، غلات و محصولات دریایی بنا نهاده است. «خودوروفسکی» همواره تلاش کرده رابطهای بین معنویت و هنر ایجاد کند و به عقیده تمام هوادارانش که بیشترشان را هنرمندان حوزههای مختلف تشکیل میدهند، در این امر موفق بوده است.
فیلمشناسی آلخاندرو خودوروفسکی
- سرهای ترانهاده (1957) Les têtes interverties
- نمایش بیپایان (1965) Teatro sin fin
- فاندو و لیس (۱۹۶۸) Fando y Lis
- موش کور (۱۹۷۰) El Topo
- کوه مقدس (۱۹۷۳) The Holy Mountain
- عاج فیل (۱۹۷۸) Tusk
- خون مقدس (۱۹۸۹) Santa Sangre
- دزد رنگین کمان (۱۹۹۰) The Rainbow Thief
- رقص واقعیت (۲۰۱۳) The Dance of Reality
- شعر بیپایان (۲۰۱۶) Endless Poetry
- جادوروان، هنر شفابخش (2019) Psychomagic, A Healing Art
با اینکه «آلخاندرو خودوروفسکی» تنها یازده فیلم را در کارنامه خود دارد اما مرزهای سینمای کلاسیک تا سینمای پُستمُدرن را سپری کرده و یکی از ماندگارترین چهرههای تاریخ سینما محسوب میشود. علایق شخصی او به کیمیاگری، تاروت[47]، مکتب ذن، بودیسم و شمنیسم ریشه در شخصیت مرموز و جادویی او دارد. فیلمهای «خودورفسکی» شبیه به شخصیت او پر رمز و راز و ابهامات است. فیلمهایی که تماشای آن شبیه به ژستهای منحصر به فرد «خودوروفسکی»، با تاثیر جادویی خود، هر بینندهای را تحت تاثیر قرار میدهد. او از دریچهای متفاوت به جهان و متعلقاتش نگاه میکند. شاید نگاه او به خودی خود منحصر به فرد نباشد اما ورود این نوع تفکر و اندیشه به دنیای هنر هفتم از دست هیچکس دیگری ساخته نبود. فیلمهای «خودروفسکی» سرشار از نمادها، نشانهها و علائمی است که شاید برای هر کدام از ما آشنا باشد. نشانههایی که گاه مبلغ یک دیدگاه مذهبی و یا یک جریان فکری خاص است. اما «خودوروفسکی» به دنبال تبلیغ و تائید هیچکدام از اینها نیست. بلکه تمام تلاش او بر این است که با بر هم زدن ساختار فکری و نظام قدرتمند ذهنی انسان، بتواند چشم مخاطبانش را به دنیایی ماورایی بگشاید. او به خوبی میداند که تنها چشمهای باز برای دیدن این دنیا کافی نیست، بلکه باید گاهی اوقات شده با زور انگشتان دست، چشمهایمان را باز و بازتر کنیم، تا بتوانیم ورای هر چیز به ظاهر سادهای را ببینیم.
«آلخاندرو خودوروفسکی» را به عنوان کیمیاگر سینما میشناسند. او میتواند کثیفترین، پلیدترین و چرکترین چیزهای شناخته شده در جهان را با مهارتی وصف ناپذیر و به واسطهی قدرت روح انسانی، به طلا بدل کند. «آلخاندرو خودوروفسکی» مانند فیلمهایش عجیب و غیر قابل درک است چرا که محدوده تصورات و ادراک عقلانی به عقیدهی او محدود است و آدمی برای درکِ اسرار نهفته در هستی، باید از مرزهای منطق و تعقل عبور کرده و جنون و دیوانگی را تجربه کند. در هم شکستن قدرت عظیم ذهن بشری، که دستاوردی سخت و دشوار است، پیام تمامی معلمان و راهنمایان معنوی است.
اما آیا پیدا کردن راه حقیقت و عروج عارفانه روح انسانی، امری است که در تصاویر متحرک پرده نقرهای سینما امکان پذیر است؟ پاسخ به این سوال بسیار سخت است زیرا چنین امری شاید تا به امروز محقق نشده و به جز تنها کارگردانی که انگار در زمان سفر کرده است، هیچ کسی حتی تلاشی برای تحقق این امر نداشته است. به بیان دیگر «خودوروفسکی» متعلق به زمانه حاضر نیست. هنگامی که بیننده از دریچه نگاه او، سینما و فیلمهای عجیب و پر زرق و برقش را میبیند، به نظر میرسد که او یا از تمدنهای ناشناخته پیشین آمده است یا از آیندهای که تنها در تخیلات بیننده رنگ گرفته است. با تماشای فیلمهای «خودوروفسکی»، به نظر میرسد که او از تمدنی گمشده در تاریخ آمده و یا از مدینه فاضلهای که هنوز بوجود نیامده به گذشته سفر کرده است. «خودوروفسکی» شبیه به شعبدهباز و جادوگری است که با کلاه سیاهش، وِردهای عجیب و غریبی را زمزمه میکند و معجون جاودانگی را با دستهای خودش میسازد.
سرهای ترانهاده La Cravate (1957)
اولین فیلم کوتاه «خودوروفسکی» با نام «سرهای ترانهاده» یا «کراوات» اقتباسی ۲۰ دقیقهای از رمان «توماس مان» است. این فیلم داستانی سورئال به شکل پانتومیم درباره دختربچهای ولگرد در پاریس است که خرجش را از فروش سر انسانها درمیآورد. «آلخاندرو خودوروفسکی» نقش اصلی این فیلم را بازی کرد. «خودوروفسکی» در فیلم «سرهای ترانهاده» بدون هیچگونه دیالوگ و کلام خاصی، یک کمدی سیاه عجیب و سورئال را بهتصویر میکشد. او با استفادهی خلاقانه از دوربین، وجود جلوههای ویژه را غیرضروری میکند و به برخی از مهمترین سکانسهای فیلم، حس زنده بودن میبخشد. در این فیلمِ مهم و ماندگار میتوان مضامینی را پیدا کرد که در فیلمهای بعدی «خودوروفسکی» با جزئیات بیشتری بررسی شدهاند.
نمایش بیپایان Teatro sin fin (1965)
«خودوروفسکی» دومین فیلمِ کوتاه خود را با نام «تاتر بیپایان» با زمان 18 دقیقه در سال 1965 میلادی ساخت. این فیلمِ کوتاه با توجه به جنبش وحشت که «خودوروفسکی» به همراه «فرناندو آرابال» و «رولند توپور» در سال 1962 تأسیس کرد با تاکید بر مفاهیمی مانند پذیرش پوچگرایی و فراتر از ایدههای سورئالیستی ساخته شد.
فاندو و لیس Fando y Lis (1968)
«فاندو و لیس» به کارگردانی «آلخاندرو خودوروفسکی» در اولین کارگردانی بلند سینمایی خود است. این اقتباس از نمایشنامهای به همین نام در سال ۱۹۶۲ توسط «فرناندو آرابال است» که در آن زمان با «خودوروفسکی» روی پروژهای اجرا محور[48] کار میکرد. روایت فیلم، فاندوی ناتوان با بازی سرجیو کلینر[49] و معشوقه فلج شدهاش لیس با بازی دیانا ماریسکال[50] را دنبال میکند که در جستجوی شهر طلسم شده تار[51] هستند که در آن شخص، ماهیت واقعی ابدیت را میشناسد و به روشنگری میرسد. این سفر جادهای شگفت انگیز آنها را از میان آوارهای شهری، بیابانهای سوزان، کوهها، گذشته خود و برخوردهای نزدیک از عجیبترین نوع میبرد.
«خودوروفسکی» با اولین فیلم بلندِ خود تمام قوانین سینما را زیر پا گذاشت. جایی بین یک جستجوی روشنگری دیستوپیایی[52] و بیابانی و یک اتفاق هنری در دهه ۱۹۶۰ میلادی که همه آنها با کنتراست بسیار عالی فیلمبرداری شده است. این فیلم پس از نمایش در سال ۱۹۶۸ میلادی در آکاپولکو[53]، غوغایی در جامعه آوانگارد برانگیخت و متعاقباً در مکزیک ممنوع شد.
موش کور El Topo (1970)
در سال 1970 «خودوروفسکی» فیلم «موش کور» را منتشر کرد. «خودوروفسکی» علاوه بر کارگردانی این فیلم، نقش اصلی آن را هم بازی کرده است. «موش کور» فیلم بسیار عجیبی بود که با ساختارهای سینمایی آن زمان هیچ گونه مطابقتی نداشت. خودوروفسکی در توصیف این فیلم گفته است:
« من از دید آنچه كه اکثر مردمان آمریکای شمالی از داروهای روانگردان میخواستند این فیلم را ساختم. تفاوت در این است که وقتی یک فیلمساز قرص روانگردان مصرف میکند، نیازی به ساخت فیلمی ندارد که دید افرادی که قرص را مصرف کردهاند است نشان دهد. در عوض او باید خود قرص را تولید کند. من با ساخت موش کور قصد داشتم تاثیری در مخاطب ایجاد کنم که انگار یک قرص روانگردان مصرف کرده است.»
آلخاندرو خودوروفسکی
خودوروفسکی با آگاهی از اینکه چگونه فیلم «فاندو و لیس» هیاهو و رسوایی عظیمی را در مکزیک ایجاد کرده بود، تصمیم گرفت فیلم «موش کور» را در آنجا اکران نکند. در عوض با تمرکز بر انتشار آن در سایر کشورهای سراسر جهان، از جمله همسایه شمالی مکزیک یعنی آمریکا، سعی در معرفی اثر خود داشت. فیلم «موش کور» به عنوان نماینده مکزیک برای بهترین فیلم خارجی زبان در چهل و یکمین جوایز اسکار انتخاب شد اما این فیلم توسط آکادمی برای حضور در جشنواره اسکار پذیرفته نشد. این فیلم در شهر نیویورک باعنوان اکران نیمه شب برای چند ماه به نمایش درآمد. اکران این فیلم توجه جان لنون را جلب کرد. جان لنون از فیلم «موش کور» تجلیل کرد و شرکت Apple Corp متقاعد کرد که پخش فیلم را در آمریکا به عهده بگیرد.
فیلم «موش کور» ساختار روایی مشابهی با اولین فیلم «خودوروفسکی» دارد. البته به جای فاندو و لیس، خود «آلخاندرو خودورفسکی» به همراه پسرش در بیابان بیحاصل به دنبال معنای زندگی میگردند و در این مسیر با اتفاقات حیرت انگیز مواجه میشوند. آنها در ابتدای سفرشان به شهری برمیخورند که ساکنان آن ذبح شدهاند. «خودروفسکی» به عنوان قهرمان داستان، عاملان کشتار را به قتل میرساند و شخصیتی به نام «مارا» را از چنگال کلنل شهر آزاد میکند که در ادامهی سفر «مارا» با او همراه میشود. به تشویق «مارا»، شخصیت «موش کور» که نقش آن را خود «آلخاندرو» بازی میکند به مبارزه با چهار استاد میپردازد.
کوه مقدس The Holy Mountain (1973)
فیلم ِ«کوه مقدس» از رمان سوررئالیستی «رنه دومال[54]» الهام گرفته شده است. «خودوروفسکی» فیلم «کوه مقدس» یا «کوهستان مقدس» که سومین فیلم بلند کارنامه هنریاش است را در شرایطی ساخت، که به واسطهی حضور کلاین با مشکلات مالی کمتری مواجه بود. «کوه مقدس» فیلمی بود که «خودوروفسکی» را پیش از بیش به جهان معرفی کرد. فیلمی که با تمام ساختارهای سینمایی زمان خود، تفاوتهای عمدهای داشت. «خودوروفسکی» علاوه بر تصاویر خارقالعادهای که در این فیلم خلق میکند نسبت به سایر آثارش بیشتر به قصه پردازی پرداخته است.
فیلمِ «کوه مقدس » یک فیلم سوررئالیستی است که سکوی پرتاب «خودوروفسکی» بود. فیلمی که با تمام ساختار متعارف سینمای زمان خود به مبارزه پرداخت و اگرچه به نسبت دو فیلم دیگر این کارگردان که پیش از آن ساخته و اکران شدند، بیشتر به قصه پردازی اهمیت میدهد اما همچنان برای اغلب بینندگان، فیلمی گنگ و پیچیده به نظر میرسد.
بازیگران اصلی این فیلم به مدت سه ماه به آموزش آریکا و انجام تمرینات معنوی مختلف با هدایت اُسکار ایچازو[55] پرداختند. آموزشهای آریکا شامل تمرینات ذن و یوگا به همراه مفاهیم التقاطی است که از کابالا[56] و آموزههای «جورج گورجیف[57]» تهیه شده است. پس از آموزش، این گروه به مدت یک ماه به صورت گروهی در خانه «خودوروفسکی» زندگی میکردند. قبل از شروع فیلمبرداری، «خوودوروفسکی» و همسرش یک هفته را بدون خواب به سرپرستی یک استاد ژاپن ذن گذراندند. پس از آن، فیلمبرداری از اوایل سال ۱۹۷۲ در مکزیک، با بودجه ۷۵۰۰۰۰ دلار فیلمبرداری شد.
فیلم «کوه مقدس» با محوریت شخصیتهای نقش شده بر روی کارتهای تاروت، به کنکاش در مورد مسائل سیاسی، فرهنگی، اقتصادی و مهمتر از همه اعتقادی عصر معاصر میپردازد. مردی که نماینده کارت تاروت «احمق» است با کوتولهای که نماینده کارت «پنج شمشیر» است، همراه شده و به شهری سفر میکنند که سرشار از عجایب است. در ادامه این سفر ماجراجویانه، شخصیت مردی که به شمایل مسیح مقدس شباهت دارد، در پی یافتن گنج به بالای برج بلندی میرود که در آن با کیمیاگر که نقش آن را «آلخاندرو خودوروفسکی» بازی میکند، آشنا میشود. پس از آن کیمیاگر به همراه آن مرد و هفت شاگرد دیگری که دارد، سفری معنوی را به کوهستان مقدس آغاز میکنند.
تمامی تصاویر خلق شده در این فیلم بدیع، زیبا و عجیب است. اگرچه هر زمان صحبت از سینمای سوررئال به میان میآید، اولین اسمی که از آن یاد میشود نام «لوئیس بونوئل» است، اما نمیتوان برای تعریف سینمای سوررئالیسم از یاد خودوروفسکی غافل شد. حال آنکه وقتی صحبت از سینمای سوررئال مطرح شود، بدون شک فیلم «کوهستان مقدس» در لیست برترین آثار قرار میگیرد.
نقد فیلم «کوه مقدس» مانند سایر فیلمهای «خودوروفسکی» کار بسیار سخت و پیچیدهای است. فیلمهای خودوروفسکی به شکلی ساخته شدهاند که با هر بار تماشای آن، به کشفیات تازهای دست مییابیم. فیلم «کوه مقدس» سرشار از نمادها و اِلمانهایی است که با هر میزان دانش و آگاهی نسبت به نمادشناسی، ادیان مختلف و نمادهای مربوط به آنها، میتوان از فیلم دریافت متفاوتی داشت.
عاج فیل Tusk (1980)
«خودوروفسکی» از سال 1974 میلادی به مدت 4 سال درگیر ساخت فیلم«تلماسه» بود. این پروژه سرانجام ناتمام ماند و پس از آن «خودوروفسکی» در سال 1978 ساخت فیلم «عاج فیل» را آغاز کزد که در سال 1980 میلادی منتشر شد. به دلیل مشکلات با تهیه کننده، این فیلم نیز نتوانست پخش گسترده و خوبی را داشته باشد. فیلمِ «عاج فیل» اقتباسی از کتاب «تباهی نامطبوع فیلها[58]» اثر رجینالد کمپبل[59] است که داستان یک دختر جوان انگلیسی و یک فیل هندی که سرنوشت مشترکی دارند را روایت میکند.
خون مقدس Santa Sangre (1989)
«خودوروسکی» در سال ۱۹۸۹ تولید فیلم مکزیکی-ایتالیایی «خون مقدس» را به پایان رساند. این فیلم مجوز توزیع نمایشی محدودی دریافت کرد و خودوروفسکی را علیرغم نقدهای متفاوتش در نقشه فرهنگی قرار داد. خون مقدس فیلمی سوررئالیستی بود که ترکیبی از روانی[60] آلفرد هیچکاک با «دستان اورلاک[61]» اثر «رابرت وینه[62]» داشت. قهرمانی را نشان میداد که در کودکی، مادرش را میدید که هر دو دستش را از دست میداد و در بزرگسالی اجازه میداد دستهای خودش مانند بازوهای او عمل کند، و بنابراین مجبور شد به میل او دست به قتل بزند.
فیلم «خون مقدس» پنجمین فیلم کارگردان «آلخاندرو خودوروفسکی» است. این فیلم نیز مثل سایر فیلمهای «خودوروفسکی»، یک فیلم آوانگارد[63] است که با ساختارهای رایج سینمایی زمان خودش تفاوتهای فراوانی دارد.
در فیلم «خون مقدس» وحشت، شعر، سوررئالیسم، درد روانی، شرارت و طنز را با تلفیقی درست در کنار هم چیده شده است. هرچند «خون مقدس» یک فیلم سوررئالیستی است اما در برخی موارد از آن به عنوان یک فیلم در ژانر ترسناک یاد میشود. به تصویر کشیدن صحنههای مشمئزکننده در این فیلم باعث شد که برای پخش در آمریکا، درجه نمایش NV17 دریافت کند. این درجه نمایش بدین معناست که تماشای آن به هیچ وجه توصیه نمیشود و محتوای ارائه شده در این فیلم برای تمام افراد جامعه آسیب زننده است. فیلمهایی که در آمریکا این درجه نمایش را دریافت میکنند، پخش بسیار محدودی داشته و اجازه اکران رسمی را ندارند.
دزد رنگین کمان The Rainbow Thief (1990)
در این فیلم بازیگران معروفی مانند بازیگران آن میتوان به پیتر اوتول[64]، عمر شریف [65]و کریستوفر لی[66] بازی کردهاند. این فیلم در مورد انتظار و وعده رسیدن به ثروت است. وسواس در مورد ثروت به عنوان معیاری برای بهبود زندگی را به نمایش میگذارد. دو شخصیت اصلی فیلم یعنی پرینس ملگره[67] (پیتر اوتول) و دیما[68] (عمر شریف) در انتظار رسیدن به ثروت در فاضلاب زندگی میکنند و زندگی این دو نفر به زیبایی به تصویر کشیده شده و نحوه تقابل تنفر و دوست داشتن را برجسته میکند.
رقص واقعیت La danza de la realidad (2013)
فیلمِ «رقص واقعیت» سرگذشت افسانهوار خانواده «خودوروفسکی» در دهه ۱۹۳۰ میلادی در شیلی است. فیلم روایتگر دوران کودکی آلخاندرو است. قصه آلخاندروی مغموم و کوچک که در پی خودکشی است. آلخاندرو در حقیقت فرزندی ناخواسته بوده و دور از مهر مادر و پدر، او فرزندی بوده در خانوادهای نابسامان که مورد تبعیض هم واقع میشده است. پدرش میخواهد دیکتاتور چپگرا «ایبانیز دلکامپو[69]» را به قتل برساند و مادرش تمامی جملههایش را مثل شعرهای اپرا ادا میکند. چرا؟ چون در زندگی واقعی «خودوروفسکی» او فاقد این مادر مهربان و مسئولیت پذیر بوده است. او تصور میکند یک مادر میتواند از عهده تمام بدبختیها برآید و کافی باشد. مادر میتواند مجرای نور باشد. مادر میتواند صدایش هنگام صحبت کردن مثل پریها باشد مثل خوانندههای اپرا مثل فرشتهها. در این فیلم بیننده شاهد است که کارگردان کسی هنر و سینما را امری التیامبخش و درمانگر میداند و این باور خود را به شکل عملی در فیلم اجرا میکند. در این فیلم، سینما برای «خودوروفسکی» عرصهای شده تا خود را پیدا کند. او در فیلم «شعر بیپایان» به اصلاح لحظههایی مهم از زندگی گذشتهاش میپردازد که او را رنج میدهد و این کار را از راه حضور مقابل دوربین و دخالت در واقعیت و تغییر آن به شکل دلخواه خود به تصویر میکشد تا اینگونه به آرامش برسد.
«تو تنها نیستی. من با تو هستم. رنجهایت را در آغوش بگیر زیرا در امتداد آنهاست که به من میرسی. پس زندگی کن»
آلخاندرو خودوروفسکی
فانتزیهای ذهنی «خودوروفسکی» آن چنان زیبا و هوشمندانه یکی پس از دیگری به نمایش در میآیند که بیننده تصور میکند که او اصلاً کودکی نکرده است. نگاه «خودوروفسکی» در عین کلیت و فراگیری چنان ریزبینانه و دقیق است که از دست دادن لحظهای از فیلم مساوی است با نفهمیدن آن. این فیلم قالبی در سبک رئالیسم جادویی و گاه سورئالیستی دارد.
شعر بیپایان Poesía sin fin (2016)
«آلخاندرو خودوروفسکی» در 88 سالگی، او بهگونهای غیرمنتظره و به دراماتیکترین شیوه ممکن، خودش را احیا کرد. فیلمِ «شعر بیپایان» اثری احساسی با جذابیت و افسونی ازخودبیخودکننده است. فیلمی که بیتردید دستیافتنیترین اثری است که «خودوروفسکی» تا امروز ساخته است و میتواند بهترین فیلمش هم ارزیابی شود.
«شعر بیپایان» از جایی آغاز میشود که «رقص واقعیت» به پایان رسیده بود. آلخاندروی نوجوان تقلا میکند تا از زیر سایه پدر زورویش رها شود. پدری که نمیخواهد درباره علاقه و طرحهای پسرش برای شاعر شدن حتی یک کلمه هم بشنود.
این صحنهها فیلم را در واقعیتی جهانی بنیان مینهند چون این مسئله، آلخاندرو را میان خرسندی و رضایت والدین و خودش آشفته کرده است. یکی از دلچسبترین ترفندهای «خودوروفسکی» این است که پدر دائم با عصبانیت توهین میکند ولی مادر اپرایی سخن میگوید. بله، مادر همهی جملههایش را درست مثل فیلمِ «رقص واقعیت» به شکل آوازخوانی به زبان میراند و زیبایی این ایده آنجاست که نشان میدهد یک مادر در دنیای حمایتی شورانگیز خود، چهطور میتواند برای پسر آشفتهاش حکم تنها عامل مهرآمیز را بازی کند.
از نظر «خودوروفسکی» اگر راهی برای رهایی و تحقق رویاهای سرکوب شده و ناکامل انسان باشد، از طریق برهم زدن روال منطقی و معنادار واقعیت و دگرگون کردن آن به واسطه رفتارهای آنارشیسستی و دیوانه وار و بیمعناست. کاری که «خودوروفسکی» در فیلم «شعر بی پایان» در مواجهه با حدیث نفس خود میکند. ترمیم و والایش گذشتهاش به واسطه خیالبافیهایش در سینما است. او وقایعی را که برایش اتفاق افتاده، ترسیم میکند اما در لحظات حساس و مهمی که هنوز در زندگیش او را رنج میدهند، مداخله میکند و آن را به همان شکل دلخواهی درمیآورد که بتواند به او آرامش دهد. در فیلم «شعر بی پایان» آلخاندروی جوان بیاعتنا و خشمگین نسبت به پدرش قصد ترک کشورش را دارد و با بی رحمی انتقام گذشته دردناکش در کودکی را از او میگیرد، آلخاندروی پیر از راه میرسد و با توصیف وقایع آینده در خصوص ناممکنی دیدار دوباره پدر و پسر، او را آرام میکند تا بدون وداع با پدرش و بخشیدن او نرود. «خودوروفسکی» مانند فیلم «رقص واقعیت»، در این فیلم به گذشتهاش برمیگردد تا آن احساسات ناتمام و روابط رها شده در تمام این سالها که بر دلش سنگینی میکنند را به سرانجام برساند و کامل کند تا روح آسیب دیدهاش درمان شود و والایش یابد.
آلخاندروی جوان ساعتهای طولانی را صرف ساختن عروسکهای خیمه شب بازی میکند تا شاید در میان انبوه نقابهای ساختگی، چهره گمشده خودش را بیابد. شخصیتهای مهم و الهام بخش زندگیش مثل نیکانور پارا[70] شاعر مشهور شیلی و آدونیس شاعر سوری بعد از اینکه که او عروسکشان را میسازد، در دنیای واقعی سر راهش قرار میگیرند و به او کمک میکنند آن چهرهای را نشان دهد که در رویاهایش از خود میبیند، نه آن چهره واقعی که دیده میشود.
جادوروان، هنر شفابخش Psychomagic, A Healing Art (2019)
«آلخاندرو خودوروفسکی» در این فیلم مستند نظریه خود را در مورد تروما درمانی رونمایی میکند. «خودوروفسکی» پس از سالها ساختارشکنی با کارتهای تاروت، شکلی از درمان را بر اساس تأثیر متقابل روانشناختی، روانشناسی و ماساژ آغازین ایجاد کرد. او در اولین فرم به دنبال التیام زخمهای روانی از طریق واداشتن بیماران به انجام اعمال فیزیکی مربوط به ضمیر ناخودآگاه با هدف رهایی از تروما، بود. «خودوروفسکی» در روش خود به تبار خانوادگی بیمار توجه میکند تا ریشه چنین آسیبهایی را در نظر بگیرد. در این مستند، تماشای «خودوروفسکی» و این بیماران مانند تماشای شمنهایی است که به زبان خودشان صحبت میکنند و با ماساژ، چرخاندن دستها، هنر اجرا و سایر اعمال کم و بیش اولیه به عنوان بخشی از درمان، خودِ ناخودآگاه خود را از بالای کله بیماران بیرون میآورند. با این فیلم مستنند «آلخاندرو خودوروفسکی» به عنوان هنرمندی که درمانگر است شناخته شد. او معتقد است در ابتدا شفا دهنده نبوده است زیرا خود او بیمار بوده و در حین ساخت دو فیلم قبلیش شروع بع درمان خودش کرده است. او به این باور رسیده که باید خانوادهاش، مردم و بشریت را شفا دهد. «خودوروفسکی» معتقد است آخرین اثرش یک مستند نیست زیرا مستند گذشته را به تصویر میکشد و در جادوروان در حال و زمانِ اکنون سپری میشود.
در فیلمِ مستند «جادوروان، هنر شفابخش» بیننده مردی را میبیند که که اجازه میدهد زنده به گور شود تا یاد پدرش را زنده کند. زنی که از هواپیما بیرون میپرد تا غمِ سنگین خودکشی نامزدش را که از ساختمان پریده است را از بین ببرد. برخی زنان برای مقابله با درد و اندوه با خون قاعدگی خود نقاشی میکشند. مردی خشم و عصبانیت خود را با قرار دادن تصاویر بر روی کد حلوایی و متلاشی نمودن آنها فراموش میکند.

فرشاد وحیدپور
پینوشتها
[1] Alejandro Jodorowsky Prullansky
[2] یک سکونتگاه مسکونی در شیلی
[3] شهری در کشور اوکراین
[4] شهری در کشور اوکراین
[5] Santiago- بزرگترین شهر شیلی
[6] Nicanor Parra
[7] Stella Diaz Warren
[8] Enrique Lion
[9] Anarchism – یک فلسفه و جنبش سیاسی است که نسبت به انحصارطلبی در قدرت ضدیت دارد و تمامی شکلهای اجبار و سلسله مراتب را رد میکند. آنارشیسم خواستار از بین بردن قدرت رهبری است و تمامی دولتهای تک حزبی نامطلوب، غیرضروری و مضر هستند.
[10] Teatro Mimico
[11] موجودی افسانهای در داستانهای یونان باستان که نیمی گاو و نیمی انسان بود.
[12] Cert – بزرگترین جزیره یونان است و پنجمین جزیره بزرگ دریای مدیترانه نیز است. کرت کانون تمدن مینوسیها، کهنترین تمدن اروپا بوده است.
[13] Marcel Marceau- (مارس ۱۹۲۳ – سپتامبر ۲۰۰۷) بازیگر فرانسوی و از نامدارترین هنرمندان میم و بازیگران معاصر رشتۀ پانتومیم.
[14] Maurice Chevalier- (۱۲ سپتامبر ۱۸۸۸ – ۱ ژانویه ۱۹۷۲) هنرپیشه و خواننده کاباره اهل فرانسه .
[15] La cravate
[16] Thomas Mann
[17] Surreal – سوررئالیسم یکی از جنبشهای هنری قرن بیستم است. سوررئالیسم به معنی گرایش به ماورای واقعیت یا واقعیت برتر است. زمانی که دادائیسم در حال از بین رفتن بود، پیروان آن به دور آندره برتون که خود نیز زمانی از دادائیستها بود، گرد آمدند و طرح مکتب جدیدی را پی ریزی کردند. این شیوه در سال ۱۹۲۲ بهطور رسمی از فرانسه آغاز شد و فراواقعگرایی نامیده شد. این مکتب بازتاب نابسامانیها و آشفتگیهای قرن بیستم است.
[18] Jean Cocteau- (۵ ژوئیه ۱۸۸۹ – ۱۱ اکتبر ۱۹۶۳) شاعر، نقاش، فیلمساز، نمایشنامه نویس و کارگردان فرانسوی.
[19] André Breton- (۱۸۹۶ – ۱۹۶۶) شاعر، نویسنده، پیشگام و نظریهپرداز فراواقعگرا (سورئالیست) فرانسوی.
[20] Panic Movement – این جنبش با الهام از خدای پن، و تحتتأثیر لوئیس بونوئل و تئاتر شقاوت آنتونین آرتو، با تمرکز بر هنر اجرا، هرجومرج و سورئال، واکنش بزرگی به تبدیل سوررئالیسم به جریان اصلی بودند.رویدادهای نمایشی خشونتآمیز جنبش به گونهای طراحی شده بود که تکاندهنده باشد و انرژیهای مخرب را در جستجوی صلح و زیبایی آزاد کند.
[21] Fernando Arrabal- (۱۹۳۲) نمایشنامهنویس، فیلمنامهنویس، کارگردان تئاتر و سینما، شاعر، پژوهشگر، نقاش و هنرمند اسپانیایی.
[22] Roland Topor– (۱۹۳۸– ۱۹۹۷) تصویرگر، نقاش، کاریکاتوریست و نویسنده فرانسوی.
[23] Comic Strip- نقاشی، یا مجموعهای از نقاشیهای دنبالهدار است که ماجرایی را روایت میکند. کمیک معمولاً توسط یک تیم دونفره که یکی داستان را مینویسد و دیگری تصویرگری و جوهر زنی میکند، ساخته میشود.
[24] Anibal 5
[25] Fando y Lis
[26] Acapulco
[27] Ejo Takata Shigueta- (1928 – 1997) یک راهب ذن بودایی.
[28] koan – در مکتب ذن رینزائی (Rinzai ) بهکار میرود. دربارۀ کوآن، اعتقاد رایج این است که آن را با استدلال منطقی نمیتوان فهمید و حل آن مستلزم حصول بینش عالیتری است.
[29] Leonora Carrington- (آوریل ۱۹۱۷ – می ۲۰۱۱) نقاش و هنرمند سوررئالیست و رماننویس انگلیسیتبار اهل مکزیک.
[30] El Topo
[31] La montaña sagrada
[32] Allen Klein
[33] Oscar Ichazo – (۱۹۳۱– مارس ۲۰۲۰) بنیانگذار مکتب آریکا در کشور بولیوی بود که در سال ۱۹۶۸ آن را تأسیس کرد.
[34] LSD – با نام شیمیایی لایزرژیک اسید دی اتیل آمید (Lysergic Acid Diethylamide) که با نام اسید نیز شناخته میشود، معروفترین سایکواکتیو در دسته روانگردانها است.
[35] Dune
[36] Tusk
[37] Santa Sangre
[38] The Rainbow Thief
[39] CUFF – یکی از جشنواره های آمریکا است که تمرکز آن بر فیلمهای مستقل نوآورانه است.
[40] DVD
[41] David Lynch- (۲۰ ژانویه ۱۹۴۶ – ۱۵ ژانویه ۲۰۲۵) فیلمساز، هنرمند تجسمی، موسیقیدان و بازیگر آمریکایی.
[42] La danza de la realidad
[43] Jodorowsky’s Dune – فیلمی مستند به کارگردانی فرانک پاویچ محصول ۲۰۱۳ .
[44] Poesía sin fin
[45] Psychomagic: A Healing Art
[46] Trauma Therapy
[47] مجموعهای از کارتهای بازی است که از نیمه قرن ۱۵ام میلادی در قسمتهای مختلف اروپا مانند فرانسه و ایتالیا برای ورق بازی گروهی مورد استفاده قرار میگرفتهاست. از اواخر قرن ۱۸ میلادی تا به امروز، پیروان آن و کاوشگران دانشهای مخفی و راز آلود، تاروت را وسیلهای برای پیشگویی یا حتی گذرگاهی در سِیر بُعد ذهنی و روحانی قلمداد میکنند.
[48] Performance Art- هنری ترکیبی است که از ترکیب هنرهای متفاوت مثل نقاشی، مجسمهسازی، موسیقی، تئاتر، رقص، ویدئو فیلم و عناصری که در آنها موجود است، بهره میبرد.
[49] Sergio Kleiner
[50] Diana Mariscal
[51] Tar
[52] Dystopia
[53] Acapulco- شهری بندری در سواحل اقیانوس آرام در کشور مکزیک.
[54] René Daumal – شاعر، منتقد ادبی، نویسنده و مشاور ادبی قرن بیستم میلادی اهل فرانسه .
[55] Oscar Ichazo – (۱۹۳۱ – ۲۰۲۰) بنیانگذار مکتب آریکا در کشور بولیوی که در سال ۱۹۶۸ آن را تأسیس کرد.
[56] Kabbalah – سنت، روش، مکتب و طرز فکری عرفانی است که از یهودیت ریشهگرفته و گاهی از آن با عنوان عرفان یهودی یاد میشود.
[57] Georgij Ivanovič Gurdžiev – (۱۸۶۶ – ۱۹۴۹) فیلسوف ارمنی
[58] Poo Lorn of the Elephants
[59] Reginald Campbell- )۱۸۹۴–۱۹۵۰(نویسنده بریتانیایی و افسر نیروی دریایی در جنگ جهانی اول.
[60] Psycho
[61] Orlacs Hände – داستان نوازندهی پیانویی را تعریف میکند که دو دست پیوندی دارد اما پیانیست به تدریج پی میبرد که این دستان پیش از او به یک قاتل تعلق داشتهاند.
[62] Robert Wiene- (۱۸۷۳ –۱۹۳۸) یکی از مهمترین کارگردانان سینمای صامت آلمان و پیرو مکتب اکسپرسیونیست آلمان
[63] Avant-garde – به هنرمندان یا آثاری به ویژه در حیطهٔ هنر، گفته میشود که ماهیتی تجربی، رادیکال یا نوآورانه دارند و در یک دورهٔ معین، پیشروترین اسلوبها یا مضامین را در آثارشان استفاده کردهاند و اغلب بانی جنبشهای نو بودهاند.
[64] Peter O’Toole
[65] Omar Sharif
[66] Christopher Lee
[67] Prince Meleagre
[68] Dima
[69] Carlos Ibáñez del Campo – (۱۸۷۷ – ۱۹۶۰) سیاستمدار اهل شیلی بود. وی دو بار (۱۹۲۷ – ۱۹۳۱) و (۱۹۵۲ – ۱۹۵۸) رئیسجمهور شیلی بوده است.
[70] Nicanor Parra