سینما چیست؟

در آغاز مطلب، تعریف شخصی خودم را از سینما ارائه می‌دهم. شاید این تعریف کامل و جامع نباشد، اما در هر صورت احساس و نظر شخصی هر فرد نسبت به هر یک از رشته‌های هنری می‌تواند غالب گردد و حسی را بیان کند. سینما، که هنر تکامل‌یافته‌ی جهان هستی است و به نوعی همه‌ی هنرها را در خود جای داده، زبانی تصویری و بین‌المللی دارد که در بهترین حالت خود نیازی به ترجمه ندارد و تصویر، گویای معنی و مفهوم است. در یک نگاه ساده، «سینما ابزاری است برای انتقال احساسات و اندیشه‌های فردی در دنیایی غیرواقعی که به واقعیت تبدیل می‌شود.»

سینما، هنری تمام‌عیار است که امروزه با صنعت و تکنولوژی همراه شده، اما در ابتدای ظهورش پدیده‌ای بود که با شگفتی‌هایش تحولی عظیم به راه انداخت؛ تحولی که مردم را به خود جلب کرد و وارد خانه‌های مردم، افکار عمومی، سلیقه‌ها و نیازهای آنان شد. همچنین، با رشد سریع خود، هر انسانی را شیفته‌ی خود کرد. با سینما بود که به رشد فرهنگی، اقتصادی و تحولات اجتماعی رسیدیم و پلی برای ارتباط با فرهنگ‌های دیگر نقاط جهان ایجاد شد.

تعاریف زیادی از سینما نسبت به سایر هنرها مطرح شده است که هم میان سینما و هنرهای دیگر پیوند برقرار کرده و هم تفاوت و خاص بودن آن‌ها را نشان داده است. اما همه‌ی نظریه‌پردازان متفق‌القول بودند که سینما، هنر است و این تنها نکته‌ی وجه مشترکشان بود. به‌طوری‌که “رودلف آرنهایم” چنین نوشت: 

«سینما به تمام معنی هنر است»

هنری که خود به‌تنهایی سرگرم‌کننده بوده و گوی سبقت را از بقیه‌ی هنرها می‌رباید. با تمام تفاوت‌ها و شباهت‌هایش، از دیگر هنرها چیزی کم ندارد. سینما رسانه‌ای دیداری است که با عناصر شنیداری نیز عجین شده و چون از هنرهای هفت‌گانه تشکیل یافته است، به آن هنر هفتم نیز اطلاق می‌شود. باید یادآور شوم که آنچه عنصر اصلی سینما را بنیان نهاده، تصویر است؛ عاملی که ارتباط بیشتری با مخاطب برقرار می‌کند و به‌واسطه‌ی آن، فیلم‌های سینمایی در ذهن ثبت می‌شوند. لذا تصویر، ارزشی مادی و معنوی برای مخاطب داشته و عنصری جدانشدنی است.

پیدایش سینما در جهان موجی به راه انداخت که برای مردم دور از ذهن بود، به‌طوری‌که خیلی زود توانست فیلم را به‌عنوان رسانه‌ای مهم جا بیندازد. از همان اوایل، تحلیل‌گران قدم در راه کشف ماهیت و ویژگی‌های منحصر به فرد سینما گذاشتند. برخی نظریه‌پردازان، هنر سینما را پاک و عاری از دیگر هنرها دانستند، تا جایی که مفهوم “سینمای ناب” توسط “ژان اپستاین” مطرح گردید؛ درحالی‌که دیگر نظریه‌پردازان، پیوند سینما را با سایر هنرها برشمردند. “گریفیث” بیان می‌کرد که تکنیک تدوین موازی در روایت را از “دیکنز” الگو گرفته است و “آیزنشتاین” ریشه‌های سینما را در ادبیات جستجو می‌کرد.

فرانسه، که خود سرچشمه‌ی خلق سینماست و ریشه‌ای جهانی دارد، توسط نهادهای مختلف زمینه‌ی نمایش و نقد فیلم‌ها را پدید آورد. نظریه‌پردازان آن دوره با وجود همه‌ی اختلاف‌هایشان، به ماهیت سینما پرداختند و در سال ۱۹۱۶، فوتوریست‌ها سینما را هنری مستقل اعلام کردند که به هیچ‌وجه نباید از تئاتر الگوبرداری کند. به گفته‌ی “فرنان لژه“، هدف سینمای ناب «گسستن از عناصری بود که سینمای محض نیستند.»

اپستاین در کتاب Le Cinematographe De L’Etend چنین می‌گوید:

«با مفهوم فتوژنی، ایده‌ی هنر سینما نیز زاده شد. برای این مفهوم تعریف‌ناپذیر، چه تعریفی بهتر از اینکه نسبتش با سینما مانند نسبت رنگ به نقاشی و حجم به مجسمه‌سازی است. فتوژنی، جزء منحصر به فرد این هنر است.»

در واقع، فتوژنی جوهره‌ی اصلی و بطن ناگفتنی‌ای است که هنر سینما را از دیگر هنرها متمایز می‌سازد. هدف آن به چالش کشیدن احساسات و ادراک سنتی است. سینما اوج خلاقیت تصویری است؛ پدیده‌ای که آمده تا آینه‌ی تمام‌نمای انسان‌ها باشد و زندگی را به‌گونه‌ای دیگر به نمایش بگذارد. همان‌طور که اصل هدف و رسالت سینما، بازنمایی واقعیت‌های جامعه بوده و ارتباطی با پندآموزی، نصیحت و پیام‌های اخلاقی ندارد. سینما تنها به نمایش می‌پردازد، حال محتوای آن شیرین باشد یا تلخ. گستره‌ی سینما آن‌چنان وسیع است که به زبان مشترک کشورهای دنیا بدل شده و شناخت فرهنگ‌ها، زندگی مردم، جغرافیا، صنعت، کشاورزی، آیین و سنن را آسان‌تر کرده و فاصله‌های فرهنگی را کاهش داده است. مخاطب به واسطه‌ی سینما از آن‌سوی دنیا باخبر شده و با سبک زندگی مردم آشنا می‌شود، درحالی‌که شاید هرگز قدم به آن کشور نگذاشته باشد. سینما همچون چشمی ناظر، به همه‌جا سرک می‌کشد، می‌شکافد، لمس می‌کند و کشف می‌کند. این است قدرت سینما، به واسطه‌ی ارزش تصویری آن که با دیدن سر و کار دارد. به‌بیان ساده، مخاطب دنیا را با سینما می‌بیند، می‌شنود، حس می‌کند و درک می‌کند. سینما پنجره‌ای است زیبا با نگرشی خاص و هنری که دنیا را در آغوش می‌کشد.

امپرسیونیست‌ها نیز به سینما توجه ویژه‌ای داشتند که خود گویای این است که سینما با تمامی هنرها نسبت و رابطه دارد. “ریچیوتو کانودو“، نظریه‌پرداز ایتالیایی، در کارخانه‌ی تصویرسازی (۱۹۲۶) می‌گوید:

«سینما به‌عنوان هنر ششم، مانند نقاشی و مجسمه‌سازی است که همچون موسیقی در زمان گسترش می‌یابد و با تبدیل شدن هوا به ریتم {به‌وسیله‌ی کشش سیم سازها} در مدت آفرینش خود متحقق می‌شود.»

در واقع، سخن کانودو از سینما، مفهوم آرمان‌شهری را بیان می‌کند که تئاتر باستان و شهربازی‌های معاصر را یادآوری می‌نماید. همچنین، لویی دلو در اثرش با عنوان Et Cia Cinema (1919) بیان می‌کند که سینما تنها هنر ارزشمند مدرن است که مفهوم زندگی واقعی را با استفاده از خلاقیت فناوری استیلزه می‌کند.

تأثیر سینما از لحاظ بصری و ویژگی‌های خاص آن‌چنان گسترده است که در رأس همه هنرها قرار دارد و تصویری گویاتر از زندگی و اندیشه‌های انسانی برجای می‌گذارد، زیرا تصویر بیش از هر چیز در خاطرها نقش می‌بندد و ماندگار می‌شود. ازاین‌رو، ژرمن دولک سینما را به یک سمفونی دیداری تشبیه می‌کند که احساسات را متحول می‌سازد. در واقع، می‌توان گفت که تنها تفاوت سینما با سایر هنرها در حرکت و ریتم آن است، چراکه ذهن و چشم همواره عناصر متحرک را بیشتر دنبال می‌کنند.

ابل گانس در زمینه ماهیت سینما می‌گوید:

"زمانه تصویر از راه رسیده است"

و یا در جایی نقل می‌کند:

"تماشاگران با چشم‌هایشان خواهند شنید."

در این زمینه، دولک نیز به اهمیت و جایگاه سینما می‌پردازد و آن را آیینه تمام‌نمای زندگی معرفی می‌کند. او بر این باور است که سینمای بصری، به‌ویژه پلان نزدیک، تصویری از زیبایی ازلی انسان را به نمایش می‌گذارد و آن را بازتابی از خود زندگی بشر می‌داند. علاوه بر این، نمای نزدیک تأثیر عمیقی بر افکار انسان‌ها می‌گذارد و میزان قضاوت را کاهش می‌دهد. اپستاین آن را روح سینما تلقی می‌کند و درباره پلان نزدیک چنین می‌گوید:

"هرگز نخواهم توانست شیفتگی خود را نسبت به نمای نزدیک‌های آمریکایی به طور شایسته توصیف کنم. صریح و بی‌پرده، سری ناگهان بر پرده ظاهر می‌شود و درام، روبه‌روی من قرار می‌گیرد و با شدتی خارق‌العاده بر من تأثیر می‌گذارد. هیپنوتیزم می‌شوم."

با مطالعه و بررسی نظریات نظریه‌پردازانی که به ماهیت سینما پرداخته‌اند، می‌توان دریافت که سینما فراتر از آن چیزی است که می‌پنداریم؛ ابزاری که با احساسات و عواطف انسانی سر و کار دارد و حقیقت و راستی را بازتاب می‌دهد. شاخصه اصلی سینما تصویر است و هر آنچه که چشم می‌بیند، ثبت، ضبط و ارائه می‌شود، که خود گویای حقیقت جهانی است. با کاهش سرعت تصویر (اسلوموشن) یا افزایش سرعت آن (فست موشن)، می‌توان حرف‌های تازه‌ای زد و اطلاعات چندجانبه‌ای را به تصویر کشید.

فرنان لژه، فیلم‌ساز تجربی، در برابر وسوسه واقع‌گرایی چنین ابراز کرده است:

"بعضی از فیلم‌ها توان خود را بر سر ساختن دنیایی آشنا و قابل‌شناسایی هدر می‌دهند و از قدرت چشمگیر جزئیات این دنیا غافل می‌مانند."

ژرمن دولک نیز سینمایی را پیش‌بینی کرده است که جدا از قصه و روایت داستان، به بازتولید واقع‌گرایانه «زندگی واقعی» خواهد پرداخت.

سینما با تمام خاص و ناب بودنش، که روایتگر واقع‌گرایی است، می‌تواند از رویا و خیال نیز الگو بگیرد. نظریه‌پردازان و فیلم‌سازان، سینما را سمفونی دیداری شامل تصاویر متحرک می‌دانند. به گفته اندیشمندان این عرصه، ناب بودن سینما به معنای دوری از داستان و طرح داستانی است، زیرا فقط جنبه بصری و تصویری آن اهمیت دارد. آن‌ها بر این باورند که داستان، بنیان متن نوشتاری است و نمی‌تواند شالوده و اساس یک اثر هنری دیداری و بصری باشد.

امروزه یکی از حرفه‌ای‌ترین و مهم‌ترین ارکان سینما، نقد و تحلیل آن است. بسیاری از متخصصان این رشته به نقد و موشکافی جنبه‌های مختلف هنر سینما می‌پردازند. آن‌ها تمامی ابعاد فیلم را بررسی کرده و در صورت وجود نکات مثبت و منفی، آن را برجسته می‌کنند. نقد سینما همواره کمک شایانی به بهبود این هنر کرده است. وجود بستر نقد و بررسی، خود نشان‌دهنده ماهیت هنری سینما است که به اثر سینمایی هویت می‌بخشد. نقد بخشی از فرآیند دیدن است؛ هیچ فیلمی بدون نقد وارد تاریخ سینما نمی‌شود. هنر، مدیون نقد بوده و هست. آثار بزرگ هنری با نقد جلا یافته و جاودانه می‌شوند. این نقد است که لایه‌های پنهان فیلم را آشکار کرده و به شناخت و ماندگاری آن کمک می‌کند، هرچند گاهی تلخ یا گزنده باشد.

اما نقد خوب و منتقد جدی، مخاطب را آگاه‌تر می‌سازد و به او می‌آموزد که چگونه از هنر لذت ببرد. زیرا در سینما، هنر در پسِ سرگرمی پدیدار می‌شود.

به گفته هیچکاک:

"در سینما، هنرمند برای بیان خود باید بهای سنگینی بپردازد، و آن سرگرمی است."

در پایان، سخن کوتاه می‌کنم و نظرات کارگردانان مطرح درباره سینما را ارائه می‌دهم. بدون شک، دیدگاه‌های این بزرگان بسیار ارزشمندتر از نظرات منِ حقیر است. ما همچنان زیر سایه سخنان آن‌ها قد علم می‌کنیم، یاد می‌گیریم و در جستجوی پاسخ به این پرسش هستیم که سینما واقعاً چیست؟

سینما به شما اجازه می‌دهد که درآن واحد هم پدربزرگ باشید و هم نوه. در زندگی طبیعی هیچ‌گاه این اتفاق نمی‌افتد.

از نگاه من سینما “برشی از زندگی” نیست، برشی از یک کیک است.

شعر، برده‌ آزاد شده‌ روح انسان و سینما تصویر رهایی آن است.

چیزی به عنوان ساده وجود ندارد. ساده سخت است.


گردآوری:
حسن مهرآذر

منابع مطالعاتی:

کتاب نظریه فیلم نوشته رابرت استم

سینما – قلم نوشته مسعود فراستی

و منابع اطلاعاتی شخصی

حسن مهرآذر

کارگردان و مدرس فیلم‌سازی

دیدگاه‌ خود را بنویسید

به بالا بروید