نگاهی به زندگی حرفه‌ای فیلم‌سازی کوئنتین تارانتینو

بیوگرافی

کوئنتین تارانتینو[1] در شهر ناکسویل از ایالت تنسی آمریکا متولد شد. پدر و مادر وی «تونی تارانتینو» و «کانی مک‌هو» هستند. تونی تارانتینو ایتالیایی تبار است و در حرفه بازیگری و نوازندگی مشغول بوده است. کانی مک‌هو هم یک پرستار است. کوئنتین همچنین دارای یک برادر ناتنی کوچک‌تر از خود به نام «ران» است. پدر و مادر او قبل از متولد شدنش از یکدیگر جدا شدند و وی توسط مادرش بزرگ شد.

کوئنتین به همراه مادرش به لس‌آنجلس نقل مکان کرد و از همان زمان وارد کلاس‌های نمایشی شد. او دوران دبیرستان خود را در همین شهر سپری کرد و در سن ۱۵ سالگی تصمیم گرفت ترک تحصیل کند تا بتواند به‌صورت تمام‌وقت در کلاس‌های بازیگری شرکت کند.

فهرست
    برای شروع تولید فهرست مطالب، یک سربرگ اضافه کنید

    تارانتینو کار خود را با هنرپیشگی در نقش‌های کوچک، در کالیفرنیا آغاز کرد و در همین زمان دوره‌های آموزشی در زمینه سینما را می‌گذراند. او در این دوران شروع به نوشتن یک فیلم‌نامه به نام «عشق حقیقی[2]» کرد که در سال ۱۹۸۷ آن ‌را به سرانجام رساند. او به همراه همکارش «راجر آوری[3]» به دنبال سرمایه‌گذار می‌گشت تا بتواند فیلمی برای فیلم‌نامه‌اش بسازد. بعد از گذشت سال‌ها و ناکامی در تامین سرمایه برای ساخت فیلم، او تصمیم گرفت که فیلم‌نامه خود را بفروشد. در نهایت فیلم‌نامه عشق حقیقی به دست تونی اسکات[4] افتاد. در این مدت که تارانتینو به دنبال سرمایه‌گذار می‌گشت، فیلم‌نامه «قاتلین بالفطره[5]» را نوشت.

    او که هنوز هم توان تامین سرمایه ساخت فیلم را نداشت، فیلم‌نامه را به شریک‌اش رند واسلر سپرد و با پولی که از فیلم‌نامه عشق حقیقی بدست آورده بود، هزینه‌های پیش تولید فیلم سگ‌دانی [6] را پرداخت کرد. سرمایه‌گذاری این فیلم، زمانی که هاروی کایتل[7] حاضر شد در آن بازی کند، توسط شرکت لایو اینترتینمنت[8] تامین شد و سگدانی در فستیوال ساندنس[9] سال ۱۹۹۲ سر و صدایی به پا کرد. این فیلم طرفداران و مخالفان زیادی را برای تارانتینو رقم زد. در حالیکه طرفداران و منتقدان از تارانتینو تمجید می‌کردند، افراد زیادی هم از او انتقاد کردند. یک سال بعد از این ماجرا، تارانتینو فیلم‌نامه‌ی بعدی خود به نام داستان عامه‌پسند[10] را نوشت و کارگردانی آن‌ را نیز خود برعهده گرفت. در بخش فیلم‌شناسی اطلاعات بیشتری از سایرِ فیلم‌های تارانتینو می‌خوانید.

    سبک خاص فیلم‌سازی

    تارانتینو به عنوان کارگردان، فیلم‌نامه‌نویس، هنرپیشه و تهیه‌کننده، یکی از برجسته‌ترین و به‌یادماندنی‌ترین کسانی بود که در اوایل دهه ۹۰ میلادی پا به دنیای سینما گذاشت. تارانتینو بر خلاف بسیاری از کارگردانان دیگر، هنرش را با تجربه و کار به‌دست آورده و تحصیلات خاصی در این زمینه نداشته است. شاید بتوان همین را دلیل وجود سبکی جدید و خاص در فیلم‌های او دانست. فیلم‌های او فیلم‌هایی هیجانی بوده که هوش و ذکاوت ویژه‌ای در آنها به‌کار رفته است و دارای مکالماتی بی‌نظیر و زیبا هستند؛ و البته خشونت هم یار جدایی ناپذیر این فیلم‌ها است. تارانتینو تابحال 11 فیلم کارگردانی کرده که هرکدام از آنها دارای داستان و فضایی خاص و ویژه است. البته این فیلم‌ها از یک نظر کاملا به یکدیگر شباهت دارند و آن هم وجود خشونت و خون‌ریزی زیاد است.

    فیلم‌های کوئنتین تارانتینو معمولا با روندی آرام شروع می‌شوند و ابتدا به شخصیت‌پردازی‌های فوق العاده‌اش می‌پردازند. بعد از گذشت مدتی از فیلم، آن هیجان و شگفتی خاص آثارش آغاز می‌شوند. فیلم‌های تارانتینو از انواع سلاح‌ها به‌صورت خشونت‌باری بهره برده است. او بر این باور است که خشونت موجود در فیلم‌ها هیچ تاثیری بر خشونت در دنیای واقعی ندارد. با اینکه این خشونت یکی از پایه‌های اساسی ساخته‌های او است، ولی خودش شخصا علاقه‌ای به خشونت ندارد. یکی دیگر از ویژگی‌های فیلم‌های او، استفاده از اصطلاحات نژادپرستانه همانند کاکا سیاه[11] است. در بیشتر فیلم‌های او مانند داستان عامه‌پسند، جنگوی زنجیرگسسته و هشت‌ نفرت‌انگیز، این کلمه به وفور یافت می‌شود. خیلی‌ها به تارانتینو اعتراض کرده‌ و گفته‌اند که این یک حرکت نژادپرستانه است، ولی او در جواب آن‌ها گفته است: 

    «من به عنوان یک نویسنده، حق دارم در مورد هر شخصیتی که می‌خواهم درباره‌اش بنویسم، به جای‌ او باشم، در موردش فکر کنم و حقیقت را آنطور که هست بیان کنم. اگر بگویند چون من سفیدپوست هستم پس نمی‌توانم این‌ کارها را بکنم، این نژادپرستی است. این قلب نژادپرستی است و من آن‌را نمی‌پذیرم.»

    ساموئل ال. جکسون که خود سیاه‌پوست است، به عقاید تارانتینو احترام گذاشته و گفته است: 

    «به گمانم این واژه در متن فیلم، توهین‌آمیز نیست. هنرمندان سیاه‌پوست فکر‌ می‌کنند که فقط آن‌ها حق استفاده از این کلمات را دارند و این هم نوعی زورگویی است.»

    مارتین اسکورسیزی[12]، برایان دی پالما[13]، سرجیو لئونه[14] و ژان لوک گدار[15] کارگردانانی هستند که تارانتینو در بعضی موارد از آن‌ها الهام گرفته است. فیلم‌های تارانتینو، دارای یک تِم[16] و فضای خاص است. وقتی بیننده شروع به دیدن یکی از فیلم‌های او می‌کند، با اطمینان می‌شود گفت تا تمام شدن آن از جایش تکان نخواهد خورد. این به دلیل هوش و خلاقیتی است که او در فیلم‌های خود به کار برده است. او ابتدا چند شخصیت مرموز را معرفی می‌کند و در ادامه به سرگذشت آن‌ها می‌پردازد. آرام آرام که زمان فیلم می‌گذرد، آن هیجانِ خشونت‌بار معروف نیز چاشنی کار می‌شود و چشم‌های بیننده را بیشتر به تصویرِ فیلم میخکوب می‌کند. همین شخصیت‌پردازی‌ها در کنار اکشن معتدل است که فیلم‌های او را شگفت انگیز کرده و جوایز زیادی را هم برای او در پی داشته است. موسیقی هم در فیلم‌های تارانتینو جایگاه بالایی دارد. خود تارانتینو در این مورد گفته که در اتاق خوابش زمانی که به موسیقی گوش می‌دهد، صحنه‌های فیلم‌هایش را با ریتم آن آهنگ خلق می‌کند. یکی از نکات بی‌نظیر فیلم‌های او همین موسیقی ‌است. برای مثال فیلم‌های بیل را بکش و جنگوی رها از بند دارای موسیقی متن فوق العاده‌ای هستند. استیو بوشِمی[17] درباره سبک فیلم‌سازی تارانتینو گفته که فیلم‌های وی نوعی انفجار انرژی اما در عین حال متمرکز هستند و بابت همین سبک است که تارانتینو در جهان به چهره‌ای سرشناس تبدیل شده است. کارگردانانی همانند کوئنتین تارانتینو، دارای یک مدل ویژه‌ خود در فیلم‌سازی هستند که موجب می‌شود فیلم‌هایشان خصوصیات بی‌نظیر و طرفدارانی خاص داشته باشد. به‌طور کلی سینمای تارانتینو را نقطه تقاطع دو خط می‌دانند؛ اولی خط فیلم نوآر کلاسیک و دومی خط فیلم‌های جریان‌ساز داستانی و عامه‌پسند.

    کوئنتین تارانتینو در مصاحبه‌ای در سال ۲۰۰۴ گفت:  

    «یک‌جورهایی، یک فیلم را دوباره و دوباره و دوباره می‌سازم».

    در ظاهر، این سخن نادرست به نظر می‌رسد زیرا فیلم‌های او درباره مواردی گوناگون هستند. مانند نقش‌برآب‌شدن برنامه سرقت جواهرات (فیلم سگ‌های انباری)، زندگی دو آدم‌کش حرفه‌ایِ کم‌مُزد و رئیس‌شان (فیلم داستانِ عامه‌پسند)، توطئه زیرکانه یک زن برای پول گرفتن از یک فروشنده سلاح‌های غیرقانونی (فیلم جکی براون) و انتقام یک زن از معشوقِ سابق‌اش (فیلم بیل را بکش).

    اکنون یک پرسش مطرح می‌شود: این فیلم‌ها در چه‌چیزی با هم مشترک‌ هستند؟

    اولین نقطه مشترک این است که در تمامی این فیلم‌ها، به‌خاطر کارهای عمدی یا حواس‌پرتی آدم‌های دیگر، زندگی یک فرد بی‌رحم، سنگدل و خشن به مشکل برمی‌خورد. در فیلم «سگ‌های انباری»، برنامه سرقت جواهرات نقش‌برآب می‌شود زیرا یک مأمور مخفی به پلیس خبر داده است. در فیلم «داستان عامه‌پسند»، چند مجرم جوان از تسویه بدهی‌شان به رئیس دارودسته تبهکارها سر باز زده‌اند و بعداً یک مشت‌زن حرفه‌ای هم به او نارو می‌زند. در فیلم «جکی براون»، پلیس دو نفر از کارکنان یک فروشنده اسلحه را به‌خاطر دست‌داشتن در فعالیت‌های غیرقانونی دستگیر می‌کند و این موضوع باعث می‌شود قاچاقچی اسلحه بترسد که آن‌ها، به امید آزادشدن یا گرفتن مجازات کمتر، علیه‌اش شهادت دهند. در فیلم «بیل را بکش» دوست‌دخترِ رئیس دارودسته آدمکش‌های دستمزدبگیر، تلاش می‌کند زندگی تازه‌ای را به دور از رئیسش آغاز کند.

    دومین نقطه مشترک میان این فیلم‌ها این است که رفتار بی‌رحمانه و خشن، نتیجه به هم ریختن چیزی در زندگی این آدم‌های خشن است. همان‌طور که بیل در انتهای فیلم «بیل را بکش» می‌گوید: 

    «من یه قاتل‌ام. من یه حرومزاده آدم‌کش‌ام، تو اینو می‌دونی، و شکستن قلب یه حرومزاده آدم‌کش عواقبی داره.»

    نتیجه این است که رهاشدن افسارهای عصبانیت این آدم‌های خشن و بی‌رحم همان و عذاب وحشتناک آدم‌های دیگر همان. مهم نیست آدم‌های دیگر بی‌گناه باشند یا  گناهکار. بسیاری اوقات، کارهای این افراد، عاقبت، باعث مرگ خودشان می‌شود، اما همیشه هم این‌طور نیست.

    در فیلم «داستان عامه‌پسند» شاهد هستیم جولز وینفیلد (ساموئل ال. جکسن) و رئیس‌اش، مارسلوس والاس (وینگ ریمز)، نمی‌میرند، به همین صورت آقای صورتی (استیو بوشِمی) در فیلم «سگ‌های انباری» نمی‌میرد، اما بازداشت می‌شود.

    یکی از بزرگ‌ترین انتقاداتی که در تمامی ادوارِ فیلم‌سازیِ کوئنتین تارانتینو، به این کارگردان صاحب‌سبک وارد شده، وجود این حجم از سکانس‌های خشونت‌آمیز و بی‌پرده از قتل و نابودی انسان‌ها، در فیلم‌های او است. جالب‌تر آن که این موضوع، هرگز فقط به عنوان انتقادی کوچک که مثلا با یک تغییر نظر از سوی فیلم‌ساز قابل رفع باشد مطرح نشده و تقریبا همگان می‌دانند که «خشونت»، قطعا عضوی جداناشدنی از سینمای تارانتینو است که اگر آن از فیلم‌هایش گرفته شود، دیگر داستان‌گویی ناممکن خواهد بود. سینمایی که بدون هیچ مراعاتی، حقیقتِ پستِ نیازهای ما انسان‌ها را به تصویر می‌کشد و با تاکید شگفت‌انگیزش بر یک عنصر، آن هم در حد و اندازه‌ای که در کمتر فیلمی از سینما می‌شود چیزی به شدت آن را پیدا کرد، موفق به خلق عناصر مهمی می‌شود که کارگردان‌های بزرگ دیگر، شاید به کمک روش‌های سینمایی آشناتری به آن‌ها دست یافته‌اند. اما آن‌چه که این وسط اهمیت بالایی دارد، چیزی نیست جز این که مخاطب سینما باید درک کند که فیلم‌های کوئنتین تارانتینو، تماما در تلاش برای مورد انتقاد قرار دادن خشونت و کوباندن این حس وحشیانه در وجود تماشاگرانش هستند. بله، ممکن است در سکانس‌های فیلم این همان پیامی نباشد که شلیک گلوله‌ها و پاشیدن خون انسان‌ها بر در و دیوار آن را فریاد می‌زنند، اما کافی است هر بار پس از تماشای فیلم‌های او یک بار از ابتدا تا انتهای آثارش را نگاه کنید، تا بفهمید چه‌قدر زیرمتنی و جذاب روی این حقیقت تاکید کرده‌اند. تاکیدی که از قضا قطعا نسبت به یک پیام کاملا مستقیم، تاثیر بیشتری بر باورهای مخاطب دارد.

    در حقیقت، تارانتینو همواره با استفاده از یک فرمول انعطاف‌پذیر که در تمامی فیلم‌هایش در بخش‌هایی از آن دست می‌برد، در ابتدا دنیایی آرام و به دور از خشونت‌ را نشان بیننده می‌دهد. البته این فرمول ثابت نیست و چه بسا به هنگام تماشای فیلم‌های او، بیننده از همان ثانیه‌های آغازین با جهانی طرف می‌شود که در آن شلیک ناگهانی گلوله و خالی شدن عصبانیت برخی از افراد با قتل اشخاصی دیگر، اتفاقات ناآشنایی نیستند. نکته مهم که باید به آن توجه کرد این است که همواره در مسیری که بیننده از ابتدا تا انتهای کار تارانتینو طی می‌کند، نوعی سیر صعودی در این خشونت‌ها وجود دارد و انگار هرچه‌قدر که بیننده به پایان ماجرا نزدیک می‌شود، تصاویرِ روبه‌روی چشمان‌ بیننده قرمزی و خون‌آلودی بیشتری را درون خود جای می‌دهند. به همین دلیل، تارانتینو در ابتدا با معرفی یک لذت نادرست، مجذوب بودن وجودی بیننده به عنصری زشت را تشدید می‌کند و در ادامه با اغراقی دیوانه‌کننده بر همان عنصر، حال بیننده  را از تماشای همان چیز به هم می‌زند. نتیجه چنین حرکت هوشمندانه‌ای هم چیزی نیست جز آن که بیننده به طور یقین از آن عنصر متنفر می‌شود. چون با زیاد شدن آن در برابر چشمانش، زشتی بی‌نهایت آن را درک کرده و ناخودآگاه، با احساسی متفاوت نسبت به آن، تماشای فیلم را به پایان می‌رساند.

    جوایز کسب شده

    جوایز اسکار:

    • بهترین فیلم‌نامه اصلی برای فیلم «داستان عامه‌پسند»
    • بهترین فیلم‌نامه اصلی برای فیلم «جنگوی رها از بند»

    جوایز گلدن گلوب:

    • بهترین فیلم‌نامه برای فیلم «داستان عامه‌پسند»
    • بهترین فیلم‌نامه برای فیلم «جنگوی رها از بند»

    جوایز بفتا:

    • بهترین فیلم‌نامه اصلی برای فیلم «داستان عامه‌پسند»
    • بهترین فیلم‌نامه اصلی برای فیلم «جنگوی رها از بند»

    جشنواره بین‌المللی فیلم کن:

    • نخل طلا برای فیلم «داستان عامه‌پسند»

    جشنواره فیلم هالیوود:

    • بهترین فیلم‌نامه سال برای فیلم «جنگوی رها از بند»

    جایزه انجمن منتقدان پخش‌کننده فیلم:

    • بهترین فیلم‌نامه اصلی برای فیلم «جنگوی رها از بند»

    جوایز سالانه منتقدین سینمایی:

    • بهترین فیلم‌نامه اصلی برای فیلم «لعنتی‌های بی‌آبرو»

    جایزه ایندیپندنت اسپیریت:

    • بهترین کارگردان سال برای فیلم «داستان عامه‌پسند»

    فیلم‌شناسی
    • سگ‌دانی (1992)

    فیلمی در ژانر جنایی[18] محصول سال ۱۹۹۲ به نویسندگی و کارگردانی کوئنتین تارانتینو است. در این فیلم‌هاروی کایتل، تیم راث[19]، کریس پن[20]، استیو بوشمی، لارنس تیرنی[21]، مایکل مدسن[22]، تارانتینو و ادوارد بانکر[23] نقش سارقانی را ایفا می‌کنند که سرقت آن‌ها از جواهر فروشی به خوبی پیش نمی‌رود. این فیلم دربرگیرنده بسیاری از مضامینی نظیرِ جرائم خشن، ارجاعات به فرهنگ عامه[24]، ناسزاگویی، و روایت غیرخطی. [25] می‌باشد که به شاخص‌های کاری تارانتینو تبدیل شده‌اند. سگ‌های انباری را نمونه‌ای از فیلم مستقل[26] و فیلم کالت[27] دانسته‌اندو از سوی مجله امپایر[28] «برترین فیلم مستقل تاریخ» نام گرفت. به رغم آنکه سگ‌های انباری نخست بابت نمایش خشونت و استفاده زیاد از فحاشی بحث‌برانگیز بود، این فیلم  مورد استقبال قرار گرفت و بسیاری از منتقدان، گروه بازیگران را ستایش کردند. علی‌رغم اینکه این فیلم طی اکران خود به‌شدت تبلیغ نشد، پس از فروش ۲٫۸ میلیون دلاری در برابر بودجه ناچیز خود، به موفقیت نسبتاً کمی در ایالات متحده دست یافت. سگ‌های انباری پس از موفقیت فیلم بعدی تارانتینو، داستان عامه‌پسند(۱۹۹۴)، به محبوبیت بیشتری دست یافت.

    تارانتینو با ساخت این فیلم، نحوه‌ی فیلم‌سازی بعد از زمان خودش را تحت تاثیر قرار داد و خیلی‌ها سعی کردند همانند وی، سبکی پرانرژی و خاص را تکرار کنند. تارانتینو با «سگ‌دانی»، خود را به جهان سینما معرفی کرد و توانست شهرت خوبی برای خودش رقم بزند. با اکران این فیلم، تارانتینو کار خود را آغاز کرد تا دنیای هالیوود را زیر و رو کند و هیجان بی‌نظیری را به آن تزریق کند.

    بعد از این فیلم، تارانتینو به سراغ فیلم‌نامه‌ای به نام «داستان عامه‌پسند» رفت که اسکار را هم برای او در پی داشت. وی در دومین کار خود، به کامل‌تر و شگفت‌انگیزتر کردن عناصر سگ‌های انباری پرداخت و این‌کار موجب ساخت بهترین فیلم او (به باور خیلی از طرفدارانش) شد.

    • داستان عامه‌پسند (1994)

    فیلمی جنایی محصولِ سال  ۱۹۹۴ به نویسندگی و کارگردانی کوئنتین تارانتینو است. فیلم‌نامه آن از داستانی بود که تارانتینو به‌همراه راجر آوری خلق کرد. این فیلم چهار حکایت درهم‌تنیده از جنایت و خشونت در لس آنجلسِ کالیفرنیا را روایت می‌کند. گروه بازیگران فیلم را جان تراولتا[29]، ساموئل ال. جکسون[30]، بروس ویلیس[31]، تیم راث، وینگ ریمز [32]و اوما تورمن [33]تشکیل می‌دهند. عنوان فیلم به مجله‌های زرد و رمان‌های جنایی هاردبویلدِ اشاره دارد که در میانه قرن بیستم انتشار می‌یافتند و به‌خاطر خشونت دارای جزئیات بصری و گفت‌وگوهای بُرنده‌شان شهرت داشتند.

    تارانتینو «داستان عامه‌پسند» را در ۱۹۹۲ و ۱۹۹۳ نوشت و صحنه‌هایی که اوری در ابتدا برای داستان عاشقانه واقعی[34](۱۹۹۳) نوشته بود را در آن گنجاند. «داستان عامه‌پسند» روایت‌گر ماجراهایی با خطوط داستانی متقاطع از گانگسترهای لس‌آنجلسی، بازیکن بوکس، سارقان مسلح خرده‌پا و یک کیف اسرارآمیز است. بیشترِ زمانِ فیلم از تک‌گویی و گفت‌وگوهایی با درون‌مایه نگاه به زندگی و با چاشنی بذله‌گویی تشکیل شده‌است که بین شخصیت‌های فیلم ردوبدل می‌گردد. فیلم با متنی حاوی دو معنی از عبارت «مبتذل[35]»  در لغت‌نامه آغاز می‌شود و همانند بسیاری دیگر از آثار تارانتینو، داستانی با روایت غیرخطی دارد. ترایستار پیکچرز[36] فیلم‌نامه را به دلیل اینکه بیش از حد دیوانه‌وار بود، رد کرد. با این حال، هاروی واینستین[37]، رئیس میرامکس  فیلمز[38]، مجذوب آن بود و به‌طور کامل از آن پشتیبانی مالی کرد.

    مراسم افتتاحیه «داستان عامه‌پسند» در ۲۱ می ۱۹۹۴ در جشنواره فیلم کن[39] برگزار شد و نخل طلای جشنواره را از آنِ تارانتینو کرد. این فیلم در ۱۴ اکتبر همان سال در ایالات متحده اکران شد و با موفقیت تجاری و هنری مواجه شد. «داستان عامه‌پسند» نامزد دریافت هفت جایزه اسکار[40]، شامل بهترین فیلم شد که تارانتینو و اوری، فیلم‌نامه‌نویسان فیلم، توانستند جایزه اسکار بهترین فیلم‌نامه غیراقتباسی را از آنِ خود کنند. نامزدی بهترین کارگردانی برای تارانتینو و نامزدی جایزه اسکار بازیگری برای تراولتا، جکسون و تورمن از دیگر دستاوردهای این فیلم در مراسم جایزه اسکار بودند.

    «داستان عامه‌پسند» به مرور زمان به‌عنوان شاهکار تارانتینو شناخته شد و فیلم‌نامه آن مورد تحسین گسترده قرار گرفت. در رده‌بندی‌های مختلف، این فیلم معمولاً در بین بهترین‌های تاریخ قرار داشته و اکثر منتقدان آن را ستایش کرده‌اند. انترتینمنت ویکلی[41] آن را بهترین فیلم از زمان آغاز سال ۱۹۸۳ نامید و نوشت که یافتن صحنه‌ای در این فیلم که به نمادی تبدیل نشده باشد بسیار سخت است. راجر ایبرت[42]، فیلم را به‌عنوان تأثیرگذارترین فیلم دهه ۱۹۹۰ معرفی کرده‌است. در سال ۲۰۱۳، «داستان عامه‌پسند» از سوی کتابخانه کنگره [43] به‌منظور قرار گرفتن در فهرست ملی ثبت فیلم ایالات متحده انتخاب شد.

    • چهار اتاق[44] (1995)

    فیلمی به کارگردانی آلیسون آندرس[45]، الکساندر راکوِل[46]، رابرت رودریگز[47] و کوئنتین تارانتینو است در سال ۱۹۹۵ منتشر شد. در این فیلم تیم راث، والریا گولینو[48]، لیلی تیلور[49]، مدونا[50]، آیونی اسکای[51]، جنیفر بیلز[52]، آنتونیو باندراس [53] و سلما هایک[54]  نقش‌آفرینی کرده‌اند و موضوع آن، چهار داستان به هم پیوسته است که در آستانه جشن سال نو، در یک هتل رخ می‌دهد.

    • جکی براون[55] (1997)

    فیلمی در ژانر جنایی به نویسندگی و کارگردانی کوئنتین تارانتینو و محصول سال ۱۹۹۷ آمریکا است. فیلم‌نامه این فیلم به‌دست تارانتینو بر اساس رمانی نوشته المور لئونارد [56]به رشته تحریر درآمده است. پم گریر[57]، ساموئل ال. جکسون[58]، رابرت فورستر[59]، بریجیت فوندا[60]، مایکل کیتون[61] و رابرت دنیرو[62] از جمله بازیگران فیلم هستند.

    این تنها فیلم بلند به کارگردانی تارانتینو است که بر پایه اثر دیگری ساخته شده است. این فیلم نقدهای مثبتی گرفت و با بودجه ۱۲ میلیون دلاری، ۷۴٫۷ میلیون دلار در سراسر جهان فروخت. رابرت فورستر برای اجرایش نامزد جایزه اسکار بهترین بازیگر نقش مکمل مرد شد و جکسون و پم گریر نامزد جوایز گلدن گلوب[63] شدند. این فیلم زندگی حرفه ای گرییر و فورستر را احیا کرد. زیرا هیچ‌کدام از آنها سال‌ها برای نقش اصلی انتخاب نشده بودند.

    • بیل را بکش: بخش ۱[64] (2003)

    فیلمی در ژانر هنرهای رزمی محصول سال ۲۰۰۳، به نویسندگی و کارگردانی کوئنتین تارانتینو است. در این فیلم اُوما تورمن[65] نقش اصلی عروس را بازی می‌کند. آدم‌کش سابقی که عهد می‌کند از گروهی از آدم‌کش‌ها یعنی لوسی لیو[66]، مایکل مدسن، داریل هانا[67]، و ویویکا ای. فاکس[68] و رهبرشان، بیل (دیوید کارادین[69]) که سعی در کشتن او و فرزند متولد نشده‌اش داشتند، انتقام بگیرد. سفر طولانی، او را به توکیو می‌رساند که در آن‌جا با یاکوزا به مبارزه می‌پردازد.

    انتقام درون‌مایه اصلی «بیل را بکش»، یکی از بلندپروازانه‌ترین و خونین‌ترین فیلم‌های کوئنتین تارانتینو است. در این فیلم، تارانتینو از مفهوم انتقام نهایت استفاده را می‌برد تا صحنه‌های خشن و خونین ایجاد کند. ولی تارانتینو در بستر فیلمی که در نگاه اول شبیه به داستانی حماسی درباره‌ی انتقام به نظر می‌رسد، لحظاتی را به تصویر می‌کشد که در آن‌ها شاهد درد احساسی واقعی شخصیت‌ها و نهیب وجدان‌شان هستیم. این لحظات باعث می‌شوند که بیل را بکش از سطح فیلمی انتقام‌محور با سبک زیباشناسانه‌ سینمای گرایندهاوس فراتر برود. این لحظات ابهامی پیرامون ماموریت خونین عروس ایجاد می‌کنند و نشان می‌دهند که پشت عمل انتقام چه سوال‌های اخلاقی‌ای نهفته است.

    فیلم «بیل را بکش» مانند سه فیلم قبلی تارانتینو، پر از شخصیت‌هایی است که دنیاهای اخلاقی شخصی‌شان با هم تداخل پیدا می‌کند و در پس آن واقعیت اخلاقی بدوی‌تر و پایه‌ای‌تری برملا می‌شود. تارانتینو از خشونت و انحراف انسان استفاده می‌کند تا هرآن‌چه که دغدغه‌ی بی‌مورد به حساب می‌آید، زدوده شود و در نهایت تنها چیزی که باقی بماند، چیزی باشد که زدودنش غیرممکن باشد؛ چیزی که گاهی به شکلی طنزآمیز و غیرمنتظره یک جور مکاشفه‌ی اخلاقی از آب درمی‌آید. این لحظه‌ مکاشفه، لحظه‌ای است که در آن جهان‌شمول‌ترین و کهن‌ترین قانون اخلاقی، خود را نشان می‌دهد، قانونی که در کتاب عهد عتیق این‌گونه بیان شده است: «همسایه‌ات را همچون خودت دوست بدار.»

    از بین تمام احساسات انسانی، درک کردن حس انتقام جزو ساده‌ترین ها محسوب می‌شود، چون در وجود انسان‌ها، تمایلی ذاتی به رعایت انصاف وجود دارد. وقتی یک نفر کاری پلید انجام می‌دهد، تصور عموم بر این است که تلافی آن باید سرش دربیاید و این حس از آنجا سرچشمه می‌گیرد که همه‌ انسان‌‎ها، به‌عنوان موجوداتی هوشمند که خوشحالی و درد را احساس می‌کنند، با یکدیگر برابرند. بنابراین شعار معروف در قانون حمورابی حقیقتی کتمان‌ناپذیر به نظر می‌رسد: «چشم در برابر چشم و دندان در برابر دندان.»

    • بیل را بکش: بخش 2 (2004)

    بیل را بکش: بخش ۲ [70]فیلمی رزمی محصول سال ۲۰۰۴ به کارگردانی کوئنتین تارانتینو است. در این فیلم اوما تورمن، دیوید کارادین، ویویکا ای فاکس، لوسی لیو، مایکل مدسن و داریل هاناه بازی کردند. در قسمت دوم، داستان به جستجوی عروس برای انتقام ادامه می‌یابد. او به دنبال بیل می‌گردد، که رهبر گروه است و تنها عضوی از گروه است که باقی مانده. در این قسمت، زمینه‌ها و تاریخچه عروس و بیل بیشتر بررسی می‌شوند و اتفاقات پیچیده‌تر و درگیری‌های غیرمنتظره‌ای رخ می‌دهد.

    در این قسمت روایت داستان با تمرکز برجلوه‌های اکشن، هنرهای رزمی و دیالوگ‌های شگفت‌انگیز، به همراه استفاده فراوان از ارجاعات سینمایی و فرهنگی، همچنین سبک بصری منحصربه‌فرد تارانتینو، تجربه‌ای بی‌نظیر را به ارمغان می‌آورد.

    قسمت دوم بیل را بکش به لحاظ بازی با قواعد فرمی و همچنین شیوه‌ متهورانه داستان‌گویی، ضعیف‌تر از قسمت اول این مجموعه قرار محسوب می‌شود و حتی سر و شکل آن هم حکایت از فیلمی متعارف‌تر و به دور از آشنایی‌زدایی قسمت اول دارد. قصه‌ فیلم سرراست‌تر از اولی است و به نظر می‌رسد جسارت تارانتینو کمتر شده است. اما باز هم مانند فیلم اول شخصیت‌ها در اوج هستند و تارانتینو می‌داند چگونه داستان این قصه‌ی حماسی خود را تمام کند تا مخاطب به اوج لذت برسد.

    «بیل را بکش: قسمت دوم» مانند قسمت اول از شیوه داستان‌گویی اپیزودیک بهره برده است. قهرمان‌ قصه به تلافی از زندگی نکبت‌بارش آمده تا همه چیز را تمام کند اما تارانتینو به خوبی می‌داند که اول باید چگونگی رسیدن قهرمان داستانش به این زندگی را تعریف کند. بنابراین بخش عمده‌ای از فیلم در فلاش‌بکی می‌گذرد که یکی از بهترین دستاوردهای تارانتینو در عالم سینما به حساب می‌آید. اگر همه‌ فیلم به خوبی همین فلاش‌بک بود، به سختی می‌شد جایگاهی مانند این به فیلم بیل را بکش: قسمت دوم داد.

    در ادامه‌ی ماجرا هم تارانتینو داستان را به شیوه خودش با حداکثر اغراق در جهان فانتزی اثر پیش می‌برد و چرایی هجوم عروس به زندگی بیل را زیر سوال می‌برد. تمام بلاهایی که عروس در طول فیلم تحمل می‌کند با همین منطق فانتزی ساخته شده و با همین منطق فانتزی هم توجیه می‌شود. حتی نحوه‌ی تقابل او با دشمنان اطرافش هم بر همین منطق فانتزی استوار است. این از کسی مانند تارانتینو است که می‌تواند جهانی چنین فانتزی را خودبسنده و قابل باور از کار دربیاورد.

    • ضد مرگ[71] (2007)

    فیلمی در ژانر  اسلشر[72] محصول سال ۲۰۰۷ به نویسندگی و کارگردانی کوئنتین تارانتینو است. کرت راسل[73] در این فیلم نقش بدل‌کاری را بازی می‌کند که زنان جوان را با ماشین‌های دست‌کاری‌شده که ادعا می‌کند ضد مرگ هستند به قتل می‌رساند. رزاریو داوسون[74]، ونسا فرلیتو[75]، جردن لاد[76]، رز مک‌گوآن[77]، سیدنی تمیا پوآتیه[78]، تریسی توماس[79]، مری الیزابت وینستد[80]، و زویی بل[81] در نقش زنانی که او هدف قرار می‌دهد، بازی می‌کنند.

    این فیلم در ابتدا به عنوان بخشی از فیلم دوگانه «گرایندهاوس[82]» ترکیبی از دو فیلم « ضد مرگ» و «سیاره وحشتِ[83]» رابرت رودریگز[84] در سینما اکران شد. پس از عملکرد ضعیف گرایندهاوس در گیشه داخلی، ضد مرگ به عنوان یک فیلم مستقل در سایر کشورها و رسانه‌های خانگی منتشر شد. این فیلم نقدهای مثبتی را برای سکانس‌های بدل‌کاری و ادای احترام به سینمای فیلم انتفاعی[85] دریافت کرد، اگرچه روند کند داستانی آن مورد انتقاد قرار گرفت.

    تماشای ضدمرگ برای درک ریشه‌های علاقه‌ی تارانتینو و نحوه‌ی فکر کردن و عشق‌بازی او با جهان سینما، فیلمی کلیدی و مهم است. کوئنتین تارانتینو زمانی در زندگی خود علاقه‌ی بسیاری به فیلم‌های درجه B هالیوود داشت که مشخصه‌ی آن‌ها عدم وجود یک داستان محکم و چفت و بست‌دار و قرار گرفتن شخصیت‌ها در یک موقعیت مشخص از ابتدا تا انتهای اثر بود. در این‌گونه فیلم‌ها تأکید فیلم‌سازان بیشتر بر خلق فضا با استفاده از جلوه‌گری‌های غلوآمیز دوربین است و همه‌ این‌ها بهانه‌ای برای تارانتینو شد تا با ساختن فیلم «ضد مرگ» نامه‌ای عاشقانه به فیلم‌های مورد علاقه‌اش در دوران نوجوانی بنویسد چرا که او این مواد خام را گرفت و در حد خودش ارتقا داد و مخاطب امروزی غرق شده در بلاک باسترها را به یاد فیلم‌هایی انداخت که زمانی با بودجه‌هایی بسیار اندک اما با عشقی وصف‌ناشدنی به سینما ساخته می‌شدند.تصویری که تارانتینو از جامعه‌ی پوچ و خالی از ارزش امروز آمریکا در همین فیلم به ظاهر ساده نمایش می‌دهد تماشاگر را در انتخاب سمت همدلی‌برانگیز ماجرا مردد می‌کند تا او نداند باید سمت قاتل بایستد یا قربانیان؛ به این دلیل که به نظر می‌رسد قاتل در حال انتقام گرفتن از جامعه‌ای است که دیگر پایبند به هیچ اصولی نیست. یکی از توانایی‌های تارانتینو هم به همین موضوع بازمی‌گردد که او می‌تواند هر شخصیتی را جذاب از کار دربیاورد؛ حتی شخصیتی مانند قاتلِ خون‌ریزِ این فیلم.

    «ضد مرگ» علاوه بر بهره‌مند از دیالوگ‌های ناب به سبک کوئنتین تارانتینو، چند صحنه اکشن مهیج و جذاب هم دارد که  بیننده را بر صندلی سینما میخکوب می‌کند.

    • حرامزاده‌های بی‌آبرو[86] (2009)

    فیلمی محصول سال ۲۰۰۹ به کارگردانی کوئنتین تارانتینو است. حوادث فیلم در زمان جنگ جهانی دوم اتفاق می‌افتد. در این فیلم، پایان جنگ جهانی دوم و رایش سوم را در یک ماجرای کاملاً خیالی به تصویر کشیده‌است. تارانتینو که خود نویسندگی فیلم را هم بر عهده داشته گفته‌است که ایده ساخت این فیلم را از مدت‌ها پیش در سر داشته و فقط ۱۰ سال روی شخصیت آلدو رِین (برد پیت[87]) در فیلم فکر می‌کرده است. حرامزاده‌های بی‌آبروابتدا در شصت و دومین جشنواره فیلم کن نمایش داده شد و برنده یک جایزه شد و امتیازات بسیار خوبی هم کسب کرد. سپس در آمریکا اکران شد.

    عشق به سینما و تاریخش چنان در سرتاسر این فیلم موج می‌زند که با اتمام فیلم، بیننده نه تنها از کاری تارانتینو با تاریخ واقعی کرده جا نمی‌خورد بلکه وقوع چنین وقایع غریبی را در دل فیلمی چنین عجیب بدیهی می‌بیند.

    در واقع کوئنتین تارانتینو با ساختن فیلم حرامزاده‌های بی‌آبرو بار دیگر جذابیت غرق شدن در جهان رویایی سینما را یادآور می‌شود. حال اگر این جهان رویایی با خشونت همیشگی سینمای او هم همراه باشد، برای بیننده علاقه‌مند و آگاه به تاریخ سینما چه باک. فیلم به راحتی تغییر لحن و ژانر می‌دهد و ممکن است در سکانسی، جاسوسی باشد و در سکانسی دیگر، کمدی. در سکانسی، جنگی باشد و در سکانسی دیگر، ترسناک. علاوه بر این‌ها تارانتینو مانند همیشه با کلیشه‌های معروف ژانر شوخی می‌کند و پای کلاسیک‌های تاریخ سینما را به میانه‌ی فیلمش باز می‌کند. به عنوان نمونه از ادای دین آشکار او به فیلم دوازده مرد خشن[88] شاهکار رابرت آلدریچ[89] که شخصیت‌هایش در این فیلم در قامت دار و دسته‌ مخوف برد پیت حلول می‌کنند، می‌توان یاد کرد. از این منظر می‌توان فیلم «حرامزاده‌های بی‌آبرو» را اثری متعلق به گونه‌ی مأموریت محور ژانر جنگی دانست؛ یعنی فیلم‌هایی که در آن عده‌ای سرباز به مأموریت خطرناکی فرستاده می‌شوند که در سرنوشت نهایی جنگ تأثیر بزرگی دارد.

    اگر این فیلم را در کنار دیگر آثار کوئنتین تارانتینو قرار دهید، متوجه خواهید شد که وی توانایی شخصی‌سازی هر فیلمی را در هر گونه و ژانری دارد. تارانتینو همان‌طور که با ساختن «بیل را بکش» امضای شخصی خود را پای ژانر رزمی گذاشت و جهان سینمای وسترن را با ساختن دو فیلم «هشت نفرت‌انگیز» و «جنگوی زنجیرگسسته» از آن خود کرد، با ساختن «حرامزاده‌های بی‌آبرو» قلمروی سینمای جنگی را هم فتح کرد و یکی از بهترین آثار جنگی قرن حاضر را بر پرده‌ سینما انداخت.

    فیلم «حرامزاده‌های بی‌آبرو» یک کریستف والتز[90] معرکه دارد که به راحتی بازی او در نقش منفی ماجرا را می‌توان جزو بهترین بازی‌ها نامید. او آنچنان به شخصیتِ سرهنگ هانس لاندا جان می‌بخشد که در همان سکانس اول، میخ خود را محکم ‌می‌کوبد. حضور او با آن توانایی نبوغ‌آمیز در تغییر ناگهانی زبانِ در حال تکلم، همهی بازی‌های فیلم را تحت تأثیر قرار داده است. همین حضور درخشان باعث شد تا کریستف والتز جایزه‌ اسکار بهترین بازیگر نقش مکمل مرد را از آن خود کند. دیگر نقش‌آفرینی خوب فیلم متعلق به برد پیت است که موفق شده شخصیت فانتزی یک آدم وحشی را به خوبی از کار در بیاورد.

    • جَنگوی رها از بند[91] (2012)

    فیلمی در ژانر وسترن آمریکایی به نویسندگی و کارگردانی کوئنتین تارانتینو است. بازیگران اصلی این فیلم، جیمی فاکس[92]، کریستف والتس، لئوناردو دی‌کاپریو[93]، کری واشینگتن[94] و ساموئل ال. جکسون هستند. نخستین اکران این فیلم در ۱۱ دسامبر ۲۰۱۲، در نیویورک بود. این فیلم برنده ۲ جایزه اسکار و گلدن گلوب بهترین بازیگر نقش مکمل مرد و بهترین فیلم‌نامه شده است.

    «جنگوی رها از بند» فیلم وسترنی است که برده‌داری در آن حکم عنصری مهم را دارد و داستانش در دو سال پیش از جنگ داخلی آمریکا روایت می‌شود. فیلمی که به هیچ عنوان اهل ارسال پیام‌های مستقیم برای بیننده نیست و همواره با اشاراتی تصویری مفاهیمش را به ذهن بینندگان خویش انتقال می‌دهد. یکی از مهم‌ترین مسائلی که موفقیت فتارانتینو  در دادن این پیام‌های زیرمتنی را سبب شده، چیزی نیست جز آن که بیننده می‌تواند تمامی لحظات فیلم او را باور کند. چون جَنگو، احتمالا نسبت به تمامی فیلم‌های وسترنی که تا به حال دیده شده، روایت بی‌پرده‌تری دارد و انگار نسخهی بدون حذفیات و خشن‌تر آن‌ها است که فقط برای بزرگ‌سالان ساخته می‌شود.

    در هنر هفتم، اگر قرار بر نشان دادن ذات حیوانی یک انسان باشد، او در جلوه‌ای زشت مشاهده نمی‌شود و به جای آن در اولین برخورد، فیلم‌ساز او با ویژگی‌های به ظاهر مثبت به تصویر می‌کشد. تارانتینو این موضوع را در ترکیبی شگفت‌انگیز با موسیقی‌های آرام‌بخش ارائه می‌کند و لبخند ظاهری شخصیت‌های اصلی را به تصویر می‌کشد که انگار نه انگار آن‌جا اتفاق بدی در حال رخ دادن است. اما همین موضوع، بعدتر که چهره حقیقی آنتاگونیست‌های فیلم نمایش داده می‌شود و بیننده اوج سیاهی دنیای حقیقت‌گرایانه‌ فیلم را درک می‌کند. جایی که لابه‌لای صوتِ زیبایِ یکی از سمفونی‌های بتهوون که توسط یک برده نواخته می‌شود، یکی از شخصیت‌های اصلی داستان، تصاویر خشنی را به یاد می‌آورد و از درون فرو می‌پاشد.

    «جَنگوی رها از بند» را تنها می‌شود فیلمی در نظر گرفت که باید آن را تماشا کرد. فیلمی که شاید در لحظات ابتدایی کمی کند به نظر برسد و بیش از اندازه خاص جلوه کند اما در عین آن که تمامی لحظاتش را با سبک مخصوص تارانتینو شکل داده و از مناظر بسیاری شدیدا هنری است، تنها به چند دقیقه برای جذب کردن تمام و کمال هر بیننده‌ای نیاز دارد. فیلمی که چرخ‌دنده‌های داستان‌گویی‌اش را با خون راه‌اندازی کرده‌اند و سازنده‌اش واقع‌گرایی، شخصیت‌پردازی، قصه‌گویی فلسفه‌مند و تمام نیازهایش برای آفرینش یک فیلم بزرگ را از میان دقایق خشونت‌بارش بیرون می‌کشد. فیلمی که برخلاف تصور مخالفان تارانتینو، عمیقا ضد خشونت است و زشتی خواسته‌های انسانی حتی در هنگام تماشای یک فیلم را بر پردهی تصویر می‌برد.

    • هشتِ نفرت‌انگیز[95] (2015)

    فیلمی ضد وسترن [96] و معمایی به نویسندگی و کارگردانی کوئنتین تارانتینو است. در این فیلم بازیگرانی همچون ساموئل ال. جکسون، کرت راسل، جنیفر جیسن لی، والتون گوگینس[97]، دمیان بیچیر[98]، تیم راث و مایکل مدسن ایفای نقش می‌کنند. در این فیلم انیو موریکونه[99]، آهنگساز شهیر ایتالیایی، برای نخستین بار برای فیلمی از تارانتینو موسیقی ساخته‌است.

    داستان فیلم در دوران پسا-جنگ داخلی آمریکا  می‌گذرد. زمانی که جنگ و جدل‌های نژادی کماکان وجود داشتند و داستان هشت فرد را تعریف می‌کند که در طی اتفاقاتی مجبور می‌شوند برای مدتی در یک مهمانسرا در کنار هم بمانند که این مسئله باعث به وجود آمدن اتفاقات بسیار جالبی بین آن‌ها می‌شود.

    فیلم‌برداری هشت نفرت‌انگیز از ۸ دسامبر ۲۰۱۴ در تلیوراید، کلرادو آغاز شد. این فیلم در ۲۴ دسامبر ۲۰۱۵ به صورت فیلم ۷۰ میلی‌متری به نمایش درآمد و سپس توسط هاروی واینستین  در ۲۵ دسامبر ۲۰۱۵ در ایالات متحده اکران شد و مورد اقبال منتقدان و مخاطبان قرار گرفت.

    فیلم در هشتاد و هشتمین دوره جوایز اسکار در سه رشته نامزد اسکار بود که در نهایت موفق شد جایزه اسکار بهترین موسیقی را برای انیو موریکونه بدست آورد. این فیلم در هفتاد و سومین دوره جوایز گلدن گلوب هم برنده جایزه بهترین موسیقی متن شد.

    قبل از تیتراژ ابتدایی فیلم، بیننده چند نمای باز از محیطی سرتاسر برفی و کوهستانی می‌بیند. همزمان با این مناظر زیبا، موسیقی قدرتمند انیو موریکونه با ریتمی راز‌آلود و وهم‌انگیز در پس‌زمینه‌ فیلم پخش می‌شود. این سکانس کوتاه همراه با موسیقی شاهکار موریکونه، کل فیلم را به‌صورت خلاصه بیان می‌کند. دشت‌ها و درختان پوشیده در جامه‌ای سفید فقط به یک چشم‌انداز زیبا ختم نمی‌شوند. شاید لابه‌لای همین درختان و شاخه‌ها حوادث ناگواری اتفاق بیفتد که از چشم همه دور بماند. تنها کاری که می‌توان کرد این است که یک نفر با دل و جرئت پیدا شود، به درون این درختان برود و از وقوعشان باخبر شود. این احساسی است که با تماشای این سکانس از فیلم سرتاسر خشن هشت نفرت انگیز به بیننده دست می‌دهد. اتفاقات غیرقابل‌پیش‌بینی و جذابی در این در انتظار بیننده هستند.

    • روزی روزگاری در هالیوود[100] (2019)

    فیلمی در ژانر کمدی-درام به نویسندگی و کارگردانی تارانتینو است که در سال ۲۰۱۹ اکران شد. لئوناردو دی‌کاپریو، برد پیت و مارگو رابی[101] بازیگران اصلی این هستند. «روزی روزگاری در هالیوود»، نهمین فیلم بلند تارانتینو است و داستان آن در سال ۱۹۶۹ و در لس آنجلس رخ می‌دهد و ماجرای یک بازیگر تلویزیونی رو به افول به‌نام ریک دالتون را دنبال می‌کند که به همراه بدلکار خود، کلیف بوث در جستجوی راهی برای موفقیت در هالیوود هستند و تهدید قریب‌الوقوع تیت‌–‌لابیانکا [102]آن‌ها را درگیر کرده‌است. این فیلم شامل خط داستانی‌های متعدد در تجلیل قصه پریانی مدرن به لحظات پایانی عصر طلایی هالیوود است.

    این فیلم را تارانتینو برای خودش ساخته است. خبری از حمامِ خون و تعقیب و اتفاق‌های بالا و پایین نیست بلکه قرار است بیننده دغدغه‌های تارانتیتو درباره هالیوود و گویا مستندی مملو از نما‌ها و سبک زندگی و موسیقی آن دوران را ببیند.

    این بار روایت تارانتینو روایت یک فروپاشی شخصی و نقد به سال‌های آخر دوران طلایی هالیوودی است. با آنکه مخاطبانی که با این دید و خواسته پای دیدن روزی روزگاری در هالیوود نشسته‌اند نا امید از جا بلند می‌شوند، اما آنان که تا پایان روایت داستان را دنبال کرده‌اند و به کوچک‌ترین اشاره‌های تارانتینو پی برده‌اند با رضایت به آن می‌نگرند، یک سری خرده روایت از هم گسسته که هیچ ربطی به هم ندارند، اما در آخر آن هم تنها در ثانیه‌های پایانی در کنار هم قرار می‌گیرند.

    در همسایگی ریک زوج رومن پولانسکی و شارون تیت قرار دارند که نقش شارون را مارگو رابی که پیش از این با دی کاپریو در فیم گرگ‌های وال استریت همبازی بوده است ایفا می‌کند.

    دی کاپریو نقش یک بازیگر وسترن هالیوودی را بازی می‌کند به نام ریک که بعد از کنسل شدن سریال موفقش، حال برای باقی ماندن در دنیای سینما و تلویزیون سخت دست و پا می‌زند و اعتیادش به الکل هم اوضاع را بدتر کرده است. این استرس در کلام او که بیشتر اوقات با لکنت هم همراه شده خودش را نشان می‌دهد. در مقابل برد پیت نقش بدل او در فیلم‌های وسترن را بازی می‌کند که به مرور به صمیمی‌ترین و تنها دوست او هم تبدیل شده است. کلیف بی‌خیالی و آسون‌گیری خاص خودش را دارد. پیتِ بی تفاوت با لبخندی اطمینان بخش روز‌ها را می‌گذارند. با وجود آنکه بیکار بودن رییس/دوستش به معنای بیکاری او هم هست، اما این اتفاق نمی‌تواند او را تحت تاثیر قرار دهد در مقابل، اما ریک از کوچیک‌ترین تغییر و شکست به فروپاشی نزدیک‌تر می‌شود و هیچ چیز نمی‌تواند او را آرام کند.

    با توجه به شخصیت پرخاشگر ریک که در حال فروپاشی‌ست و موقعیت‌های بسیار خطرناکی که کلیف بر آن پا می‌گذارد هر لحظه لبه صندلی نشسته‌ایم که الان دیگر قرار است درگیری‌ای اتفاق بیوفتد، الان دیگر حمام خون می‌شود، اما در هر کدام از این موقعیت‌ها به طرز معجزه آسایی همه چیز ختم به خیر می‌شود. به رسم تارانتیتویی تنها در یک سوم باقی مانده فیلم همه چیز به هم میریزد و سرعت می‌گیرد که البته این بار بسیار ملایم‌تر از دفعه‌های پیشین است.

    این فیلمِ تارانتینو پرستاره است اما به واقع، تنها سایه‌ای از این بازیگران مطرح در فیلم تارانتیو دیده می‌شود. بجز بازی عالی و  جذاب دی کاپریو که می‌توان گفت که شاید همین او تمام بازی‌های دیگران را به زیر سایه خود برده است، هیچ بازی درخشان دیگری نمی‌بینیم. حتی تنها سایه‌ای از آل پاچینو مثل نمک طعم دهنده در فیلم وجود دارد که در واقع نقشش را هر کسی می‌توانست بازی کند. خبری از دیالوگ‌ها و یا حتی مکالمه‌های تاثیرگذاری که فقط از آل پاچینو بربیاید وجود ندارد. از طرفی مارگو رابی که نقش شارون تیت را بازی می‌کند عملا هیچ دیالوگی در فیلم ندارد و نه آنکه برای بازی درخشان نیازی به دیالوگ آنچنانی باشد، اما اصل داستان این است که وجود او اصلا اهمیتی در داستان نداشته مگر برای ایجاد دلهره و انتظار روایت قتل بی‌رحمانه‌اش.

    شاید بهترین چیزی که تارانتینو در این فیلم مخاطب را با آن بازی می‌دهد و سرگرم نگه میدارد انتظار و دلهره است. انتظار مخاطب از سه بازیگر اصلی و مطرح فیلم، انتظارکشمکشی خونین، انتظار داستانی که در نهایت این سه را به هم مرتبط کند.

    این فیلم ساختار جسورانه و ریتم راحت دارد و یکی از عاشقانه ترین و آرام ترین فیلم‌های کوئنتین تارانتینو است که تا کنون ساخته شده است .

    فرشاد وحیدپور

    کارشناس ارشد مدیریت فناوری اطلاعات
    پی‌نوشت‌ها

    [1] Quentin Tarantino

    [2] True Romance

    [3] Roger Avary

    [4] Tony Scott

    [5] Natural Born Killer

    [6] Reservoir Dogs

    [7] Harvey Keitel

    [8] Live Nation Enteraintment

    [9] Sundance Film Festival

    [10] Pulp Fiction

    [11] nigger /  nigga

    [12] Martin Scorsese

    [13] Brian De Palma

    [14] Sergio Leone

    [15] Jean-Luc Godard

    [16] Theme

    [17] Steve Buscemi

    [18] crime

    [19] Tim Roth

    [20] Chris Penn

    [21] Lawrence Tierney

    [22] Michael Søren Madsen

    [23] Edward Bunker

    [24] Popular culture

    [25] Nonlinear narrative

    [26] Independent Film

    [27] Cult Film

    [28] Empire

    [29] John Joseph Travolta

    [30] Samuel Leroy Jackson

    [31] Walter Bruce Willis

    [32] Irving Rameses “Ving” Rhames

    [33] Uma Karuna Thurman

    [34] True Romance – فیلمی است محصول سال ۱۹۹۳ و به کارگردانی تونی اسکات است.

    [35] pulp

    [36] Tri-Star Pictures

    [37] Harvey Weinstein

    [38] Miramax Films

    [39] Cannes Film Festival

    [40] Academy Awards (Oscar)

    [41] Entertainment Weekly

    [42] Roger Joseph Ebert

    [43] Library of Congress

    [44] Four Rooms

    [45] Allison Anders

    [46] Alexandre Rockwell

    [47] Robert Anthony Rodríguez

    [48] Valeria Golino

    [49] Lili Anne Taylor

    [50] Madonna

    [51] Ione Skye

    [52] Jennifer Beals

    [53] Antonio Bandera

    [54] Salma Hayek

    [55] Jackie Brown

    [56] Elmore John Leonard Jr

    [57] Pam Grier

    [58] Samuel Leroy Jackson

    [59] Robert Wallace Forster

    [60] Bridget Fonda

    [61] Michael Keaton

    [62] Robert Anthony De Niro

    [63] Golden Globe Award

    [64] Kill Bill: Volume 1

    [65] Uma Thurman

    [66] Liú Yùlíng

    [67] Daryl Hannah

    [68] Vivica Fox

    [69] David Carradine

    [70] Kill Bill: Volume 2

    [71] Death Proof

    [72] Slasher

    [73] Kurt Vogel Russell

    [74] Rosario Isabel Dawson

    [75] Vanessa Ferlito

    [76] Jordan Ladd

    [77] Rose Arianna McGowan

    [78] Sydney Tamiia Poitier

    [79] Tracie Thoms

    [80] Mary Elizabeth Winstead

    [81] Zoë Bel

    [82] Grindhouse

    [83] Planet Terror

    [84] Robert Anthony Rodríguez

    [85] Exploitation film- به فیلمی اغلب کم‌هزینه گفته می‌شود که تلاش می‌کند موفقیت تجاری‌اش را با بهره‌جویی از یک گرایش رایج، ژانر خاص یا موضوع موحش و شوک‌آور تضمین کند. تم رایج فیلم‌های سودجویانه معمولاً سکس، عشق و خشونت است.

    [86] Inglourious Basterds

    [87] William Bradley Pitt

    [88] The Dirty Dozen

    [89] Robert Aldrich  – (اوت ۱۹۱۸ – ۵ دسامبر ۱983) فیلم‌نامه‌نویس، تهیه‌کننده، و کارگردان اهل آمریکا بود. وی بین سال‌های ۱۹۴۹ تا ۱۹۸۱ میلادی فعالیت می‌کرد.

    [90] Christoph Waltz

    [91] Django Unchained

    [92] Jamie Foxx

    [93] Leonardo Wilhelm DiCaprio

    [94] Kerry Marisa Washington

    [95] The Hateful Eight

    [96] Anti-Western

    [97] Walton Sanders Goggins

    [98] Demián Bichi

    [99] Ennio Morricone

    [100] Once Upon a Time in Hollywood

    [101] Margot Elise Robbie

    [102] قتل شَرون تیت همسر باردار رومن پولانسکی و لنو و رزماری لابیانکا توسط دارودسته منسون.

    دیدگاه‌ خود را بنویسید

    به بالا بروید