نگاهی به زندگی حرفهای فیلمسازی گاسپار نوئه
معرفی گاسپار نوئه
«گاسپار نوئه»[1] در 27 دسامبر 1963 در بوئنوس آیرس[2]، آرژانتین به دنیا آمد. پدرش لوئیس فیلیپه نوئه[3]، هنرمند، نویسنده و روشنفکر برجسته آرژانتینی بود. مادرش، نورا مورفی[4]، یک مددکار اجتماعی بود. پدرش اصالتاً ایتالیایی و مادرش ایرلندی تبار است. او یک خواهر به نام پائولا دارد. او تا پنج سالگی در شهر نیویورک، در خیابان بلیکر[5] در سوهو[6] زندگی کرده است. از سال 1968 خانوادهاش به آرژانتین بازگشتند. اما بعد از هشت سال در سال 1976، به دلیل اوضاع سیاسی پرتنش و خطرناک آن زمان در آرژانتین و برای فرار از دیکتاتوری نظامی، به فرانسه مهاجرت کردند. «گاسپار نوئه» در شانزده سالگی زمانی که پدرش یک دوربین Super8 را که در یکی از فرودگاههای برزیل خریده بود به او داد، به فیلمسازی علاقهمند شد. «گاسپار» با بهترین دوستش خوان سولاناس[7] در حال پریدن از روی پُل Pont Neuf یک حلقه فیلمبرداری کرد. این تجربه او را به مدرسه فیلمسازی سوق داد.
«گاسپار نوئه» در مصاحبهای گفته است: «وقتی هفده ساله بودم، دبیرستان، دبیرستان را تمام کرده بودم. میخواستم کتابهای طنز کار کنم. به عنوان یک هنرمند کتابهای مصور، به عنوان تصویرگر. امّا من در این زمینه خیلی خوب نبودم. فکر کردم باید کار دیگری انجام دهم. بنابراین در هفده سالگی به یک مدرسه فیلم رفتم و در نوزده سالگی بیرون آمدم. از این کار به عنوان یک کارگردان لذت بردم.»
«گاسپار نوئه» در سال 1982 از مدرسه «عالی ملی لوئی-لومیر»[8] در فرانسه فارغ التحصیل شد. اولین فعالیتهای سینمایی او به عنوان دستیار کارگردان فیلمساز آرژانتینی فرناندو سولاناس[9] در فیلم Tangos, the Exile of Gardel (1986) و فیلمِ Sur (1988) بود.
اگرچه «گاسپار نوئه» بهواسطه والدینش یک شهروند آرژانتینی و ایتالیایی محسوب میشود، امّا تمام دوران حرفهای خود را در فرانسه گذرانده است. «گاسپار نوئه» اگرچه خود را از هویت دینی مبرا کرده و صراحتاً خود را یک آتئیست[10] میداند، به بُنمایه و اندیشه اخلاقگرا پایبند است. او منتقد بزرگ رویکردهای جنسی در جوامع غربی است و اگرچه در ظاهر، فیلمهایش بی پروا و غیر اخلاقی به نظر میرسد امّا بُنمایه فکری خود را از باورهای سنّتی و دیرین آیینهای هند و چین وام میگیرد. مضمون اصلی تمامی فیلمهای او باوجود خشونت و زشتیهایی که به تصویر میکشد، اخلاقگرا است.
سبکِ گاسپار نوئه
«گاسپار نوئه» فیلمسازی است که برای تمامی اهالی سینما در سراسر جهان شناختهشده، شایسته و مورد احترام است. «گاسپارنوئه» پس از ساختن اولین فیلم بلندش در سال 1998، تاکنون تنها 10 فیلم بلند ساخته امّا تمامی فیلمهایش قابلستایش است. او علاوه بر فیلمسازی، سازنده یازده موزیک ویدئو بسیار درخشانی است که هر یک بهعنوان یک اثر هنری مجزا، قابل بررسی است.
Music Videos:
- Mano Solo: Je n’ai pas [1996] (Les Frères Misère)
- Bone Fiction: Insanely Cheerful [1998]
- Arielle Burgelin: Je suis si mince [1999] (Arielle Burgelin’s trippy)
- Thomas Bangalter: Stress [2002] (Thomas Banglater)
- Thomas Bangalter: Outrage [2002] (Thomas Banglater)
- Placebo: Protége-Moi [2003]
- SebastiAn: Love in Motion [2012]
- Animal Collective: Applesauce [2012]
- Nick Cave & The Bad Seeds: We No Who U R [2013]
- Thomas Bangalter: Sangria [2018]
- Travis Scott: Modern Jam [2023]
«گاسپار نوئه» در فیلمهایش اندیشه ثابت و فلسفه مشخصی را دنبال میکند که با دیدن هر کدام از فیلمهایش، بیننده به دریافت دقیقتری از سینما و اندیشهی او میرسد. درست مثل یک سریال بههم پیوسته که هر قسمت کامل کننده قسمت قبلی است، فیلمهای «گاسپر نوئه» نیز هرکدام کاملکننده اندیشه و فلسفه ذهنی او است. «گاسپار نوئه» اغلب به شکلی مستقیم با استفاده از تایپوگرافی/نویسهنگاری[11]، جملاتی رویایی و زیبا و گاهی اوقات جملاتی که هضم آنها سخت و دشوار است را مثل میخی پولادین در سَرِ بیننده فرو میکند و هدف او از این تکنیک «مختل کردن ذهن و برهم زدن افکار» مخاطب است.
این روش یعنی استفاده از نوشتار تایپی، پیش از «گاسپار نوئه» توسط «ژانلوک گدار[12]» در سینما اتفاق افتاده است. با این روش «گاسپار نوئه» دیوار چهارم را میشکند و مستقیماً با بیننده و مخاطب به گفتگو میپردازد. علاوه بر این «نوئه» استاد تصاویر به هم پیوسته است که با حرکت سریع دوربین، ذهن بیننده و مخاطب را از جایی به جای دیگر میبرد. «نوئه» شیفته سکانس پلانهای طولانی است. یا سکانسها با کاتهای متوالی که شاید باعث آزار و خستگی چشم مخاطب شود.
علاقهمندی «گاسپار نوئه» برای به تصویر کشیدن تاثیرات انواع مخدرها، نکته قابلتوجه در آثارش است. به صورتی که در فیلمهای اخیرش در خلل تعریف داستان و اندیشه فلسفیاش، سراغ یکی از مخدرها رفته و تأثیرات آن را بر روی شخصیت اوّل فیلم، به نمایش میگذارد. به شکلی که انگار تجربه مصرف آن مواد مخدر، بخشهایی از روایت او را شکل میدهد.
فیلمهای «گاسپار نوئه» فیلمهای خشن و منزجرکنندهای است که هرکسی فاقد جنون و دیوانگی لازم باشد، توانِ دیدن فیلمهایش را ندارد. او شیفته هیجان است. «نوئه» به دلیل انعطافپذیری در برابر مرزهای سینمایی، با سبکِ غیرقابلِ انکارِ مختصِ خودش شناخته شده است.
«نوئه» با استفاده از قدرتِ حرکتِ تصاویر بهعنوان یک مکانیسم قدرتمند برای غوطهوری هیجان، بیننده را به شدت روی صندلی سینما میخکوب میکند. «نوئه» به هر شکلی که شده حتی با به تصویر کشیدن زمختترین و زنندهترین تصاویر، هیجان را به مخاطب تزریق میکند. اگر هر بیننده و مخاطبی با دیدن فیلمهایی او با خود بگوید که او دیوانه است، بدانید که نوئه به هدفش رسیده است. او شیفتهی جنون و دیوانگی است.
«گاسپار نوئه» از جمله کارگردانانی است که مُبلغ مکتب فکری مشخصی است. مکتب فکری و فلسفهای که «نوئه» از آن الهام میگیرد «کُندالینی»[13] نام دارد. نوئه در فیلمِ «ورود به پوچی»[14] به شکلی واضح کتابی را معرفی میکند که مربوط به «مکتب کُندالینی» است. در باورِ مکتبِ کُندالینی که ریشه در نگرش هندوها دارد، کسی که به آزادی روح رسیده، میتواند برای اثبات بدیها دست به اعمال ناپسند بزند. کُندالینی انرژی درونی است که در برخی سیستمهای معنوی و فلسفی به آن پرداخته شده است. این انرژی به صورت مارپیچی تجسم میشود که در پایین ستون فقرات (در ناحیه چاکرا یا مرکز ریشه) قرار دارد و در صورت آزاد شدن، میتواند به تجلیهای مختلفی در سطح معنوی، روانی و جسمی منجر شود. کُندالینی در داخل بدن به صورت استوانهای از انرژی جریان دارد که در وسط آن انرژی شیوا (سیاه) و در اطراف آن انرژی شاکتی (طلایی) وجود دارد. انرژی شیوا به سمت پایین و انرژی شاکتی به سمت بالا حرکت میکند. بنابراین، دو جریان معکوس وجود دارند: جریانی که از وسط به سمت پایین میرود و جریانی که از اطراف به سمت بالا میآید. که این دو جریان در نهایت به توازن و همافزایی میرسند.
از این بحث که بگذریم، به نظر میرسد که «گاسپر نوئه» هیچ محدودیتی ندارد و هر نوع رفتار زشت و ناپسندی در فیلمهایش دیده میشود. امّا در واقع او به دنبال عیان کردن بدیها و زشتیها است. مُهر بالای هیجده سال (+18) روی تمامی فیلمهای «نوئه» خورده است و تمام فیلمهایی که او ساخته مناسب گروه سنی بزرگسال است.
«نوئه» امر اخلاقی را در جامعهی پَسامُدرن امروز به چالش کشیده و سعی دارد با به تصویر کشیدن زشتیها، اهمیت امر اخلاقی که حلقهی مفقودهی بشر امروز است را بازنمایی کند.
به عقیده «گاسپار نوئه»:
«قبل از اینکه انسان موجودی بااخلاق باشد، مردم بیشتر حیواناتی هستند که برای سلطه و بقا میجنگند.»
فیلم شناسی
«نوئه» فیلمسازی خود را در سال 1985 با فیلم کوتاه Tintarella Di Luna را شروع نمود. در این فیلم کوتاه میبینیم که بعد از یک آتشفشان، در یک روستای کوچک که هیچ کس نمیتواند از آن فرار کند طاعون گسترش مییابد و در بین بازماندگان قحطی حاکم است. «نوئه» در سال 1987 فیلمِ کوتاه Pulpe Amère را با محوریت موضوع تجاوز ساخت. در این فیلمِ کوتاه یک شب، مردی وارد اتاق خدمتکارش میشود و سعی می کند به او تجاوز کند، در حالی که یک نمایش رادیویی، افکار مردی را که گرفتار یک شور عاشقانه بزرگ شده است، توصیف میکند. سومین فیلمِ کوتاه «نوئه» در سال 1991 با نام Carne ساخته شد. در این فیلم کوتاه پس از یک حادثه وحشتناک همراه با یک خشونت غیرقابل کنترل خشونت، یک قصّاب در یک مارپیچ رو به پایین سقوط میکند که هر چه قدر و منزلت هنوز در او باقی مانده است، به خاک سپرده میشود. در ادامه «گاسپر نوئه» اولین فیلمِ بلند خود را ساخت اما قبل از بررسی فیلمهای بلند «نوئه»، لیست فیلمهای کوتاه «نوئه» مرور میشود.
- Tintarella di luna (1984)
- Pulpe amère (1987)
- Carne (1991)
- Une expérience d’hypnose télévisuelle (1995)
- Sodomites (1998)
- Intoxication (1998)
- Eva (2005)
- We Fuck Alone (2006) segment of Destricted
- SIDA (2008) segment of 8
- Ritual (2011) segment of 7 Days in Havana
- Shoot (2014) segment of Short Plays
- The Art of Filmmaking (2019)
- Saint Laurent – Summer of ’21 (2020)
I Stand Alone – 1998
فیلمِ «من تنها ایستادهام»
این فیلم در سال 1998 منتشر شد و محصول کشور فرانسه است. عنوان اصلی فیلم Seul contre tous است که ترجمه آن به زبان فارسی «تنها در برابر همه» میشود. اولین فیلم بلند «گاسپار نوئه» در ادامه سومین فیلم کوتاهش بود که در سال 1991 ساخته شد. فیلمِ «من تنها ایستادهام» با بازیگری فیلیپ نائون[15] داستان قصّابی را به تصویر میکشد که در انزوای عمیقی به سر میبرد. «بلاندین لنویر[16]» و «فرانکی پین[17]» از دیگر بازیگران این فیلم هستند. روایت حولِ محورِ زندگی یک قصّاب میچرخد که در کودکی از موهبت داشتن خانواده محروم بوده است. او در یک کلیسا بزرگ شده و برای تمام عمرش خاطرات تلخ آزارهای جنسی توسط کشیش را به یاد دارد. در بزرگسالی صاحب یک قصّابی میشود. از تنها زنی که توانسته بهتنهایی عمیق او سَرَک بکشد، صاحب فرزندی میشود و ازآنپس دخترش تمام داراییاش بهحساب میآید. قصّاب به دلیل عقدههای عمیقِ جنسی، مردی را که فکر میکند به دخترش تجاوز کرده سلاخی میکند و سر از زندان درمیآورد. دختر بیچاره که مادرش ترکش کرده و پدرش به زندان افتاده، به سرنوشت پدر دچار شده و به یک موسسه نگهداری از کودکان بیسرپرست واگذار میشود. قصّاب پس از آزادی از حبس طولانی مدت تا انتهای فیلم به دنبال دخترش میگردد و پایان غافلگیرکنندهی این فیلم نفس بیننده را به شدت بند میآورد.
«نوئه» در فیلمِ «من تنها ایستادهام» با تکگوییها و منولوگهای منحصربهفرد از زبان قصّاب، دنیای زشت و بیروح انسان معاصر را به تصویر میکشد. انسانی که پاکزاده شده و در پی برخورد با زشتیهای جامعه به انزوای ناخواستهای فرورفته است. تماشای این فیلم و مشاهده زندگی عجیب شخصیت اصلی داستان، بیننده را کاملاً وحشتزده میکند.
با گذشت بیش 26 سال از زمانِ ساختِ این فیلم، شخصیتها، روایت و واگویههای ذهنی قصّاب، به واقعیتهای جهان امروز ما همچنان نزدیک است. جهانی که همچنان در مردابهای پَسامدرن به دنبال راهِ گریز است و رهیافتی نداشته است. این فیلم برای اولین بار در جشنواره فیلم کن اکران شد و با ستایش و تحسین منتقدان همراه بود. نقدِ این فیلم مانند دیگر آثار «نوئه» نیازمند شناخت روانشناسانه عمیقی است. زیرا درونمایه تمام فیلمهای «نوئه» درگیر مسائل عمیق روانشناختی است. در فیلم «من تنها ایستادهام» جای شخصیتها و جنسیت کاراکترها در مقایسه با داستان اُدیپ[18] عوض میشود، امّا دغدغههای روانکاوانهی فیلم، با محوریت گفتههای روانکاوانی چون فروید و یونگ، مطابقت دارد.
واضح و مبرهن است که عدم امنیت و آرامش در انزوایی که قصّاب تجربه میکند، مصداقِ بارز هرج و مرج در دنیای مدرن است. «گاسپرنوئه» فروپاشی بنیان خانواده و روابط مصرفگرایانه که در زندگی مشترک قصّاب و همسرش به چشم میخورد را به نحو تحسن برانگیزی به تصویر کشیده امّا تلاش اصلی او برای به تصویر کشیدن اندیشههای پوچ و ویرانگر انسانِ تنهای معاصری است که برای برقراری ارتباط با جامعه و اطرافیانش دچار ضعف است. قوانین حاکم در دنیای ذهنی قصّاب که با واگویههای ذهنی به نمایش گذاشته میشود با قوانین جامعه به اصطلاح مدرن و متمدن امروزی فاصلهی زیادی دارد.
مهمترین مضمون در فیلمِ «من تنها ایستادهام»، عدم توانایی انسان امروز در برقراری ارتباط با دنیای مدرن است. دنیایی که تعاریف کهن را ابلهانه میخواند امّا کورکورانه و چشم بسته، جهان امروز را بیعیب و نقص و پیشرفته میداند. قصّاب نماد کاراکتری است که نمیتواند آدمها، ذهنیتها، تعاریف و ارزشهای جهان امروز را درک کند. او نمادِ قشر عظیمی است که در جای جای این دنیا، در گمراهی ارزشهای دروغین امروز گرفتار شدهاند با این تفاوت که قصّاب فیلمِ «من تنها ایستاده ام» یک شخصیتِ آنارشیست است که در پی عدم ارتباط با دنیای پیرامونش دست به نابودی آن میزند.
قصّابی که انسانها را شبیه به تکههای گوشت میبیند. در ذهن او ارزش اکثر انسانها با دامهای که خوراکشان است، تفاوتی ندارد و حاضر است تمامشان را سلاخی کند و آنها را قطعه قطعه کند. تکههای گوشت کمارزشی که با اسکناس معامله میشوند. او در پی عدم موفقیت برای سرپرستی از دخترش، دیگر حاضر نیست که بچهای به دنیا بیاورد. هر چند در تعامل با زنش که ثروت محدودی دارد، قرار گذاشته که بچهای به او بدهد و در ازای آن، زن سرمایهی راه اندازی یک قصّابی تازه را در اختیارش بگذارد. امّا اختلافات بین آن دو کار را به جایی میکشاند که قصّاب، با حواله کردن مشتهای پی در پی به شکم زنش، از آوردن فرزند دیگری به دنیای کثیفی که در آن زندگی میکند، خودداری میکند.
تک گوییهای قصّاب در فیلمِ «من تنها ایستادهام»، ذهن هر بینندهای را درگیر میکند. این فیلم برای دیدن به همراه خانواده و لذت بردن از اوقات تماشا اصلاً توصیه نمیشود امّا برای بینندگانی که به دنبال تماشای فیلمهای ویرانکننده فلسفی، تفکر، جنونآور و دیوانهوار هستند، این فیلم یک انتخاب بینظیر است.
Irreversible – 2002
فیلمِ «بازگشت ناپذیر»
دومین فیلم بلند «گاسپار نوئه» با نام «بازگشتناپذیر» محصول سال 2002 است. فیلمِ «بازگشت ناپذیر» با سکانس زندان شروع میشود. همان جایی که قصّاب فیلمِ «من تنها ایستادهام» با مارکوس، شخصیتِ اصلی فیلم «بازگشت ناپذیر»، ملاقات میکند. هر دوی آنها انگار از عملی که انجام دادهاند پشیمان نیستند. هر دو طعمههای خشونت جهان بی قانون و پر هرج و مرج امروز هستند، که به دست نیروهای ناکارآمد پلیس به زندان افتادهاند. «نوئه» آگاهانه با نمایشِ شخصیتِ اصلی فیلم قبلی خود در آغاز فیلمِ «بازگشتناپذیر»، به خوبی به پیوند و ارتباط مضمونی این دو فیلم اشاره میکند.
«نوئه» در فیلم اول خود، تنفرش از پلیس به عنوان نمادی که باید آرامش و امنیت مردم را تامین کند، نشان داده بود امّا در فیلم «بازگشت ناپذیر» این تنفر به اوج خودش میرسد. زمانی که مارکوس با یک فاجعه روبرو میشود، دو نفر نزد او آمده و میگویند: «از دست پلیس کاری بر نمیآید و در نهایت میخواهند مجرم را به زندان بیاندازند و به او آب و غذا بدهند». آنها معتقدند که مارکوس برای تحقق عدالت باید خودش دست به کار شود. مارکوس این استدلال را میپذیرد و خودش با همراهی دوستش پیر، به دنبال تحقق عدالت میروند.
خشونت، باعث خشونت بیشتر میشود و این روند دومینووار تا زمین خوردن آخرین مهره دومینو ادامه دارد. این پیامی است که «نوئه» به صورت مصرح در دو فیلم اول خودش بر آن تاکید دارد.
روایت این فیلم بهصورت برعکس است. یعنی صحنه آغازین فیلم، آخرین اتفاق رخداده در روایت را به تصویر میکشد و انگار که یک نوار برعکس در حال پخش است. اتفاقات بهصورت بخشهای مجزا به نقطهی آغازین (در انتهای فیلم) میرسد.
به هنگام اکرانِ این فیلم در جشنواره و تنها پس از گذشت بیست دقیقه از شروع فیلم، نیمی از تماشاچیان، سالن سینما را با انزجار ترک کردند. در فیلمِ «برگشت ناپذیر» و در 20 دقیقه آغازین فیلم، صدای نویزی به بسامد 28 هرتز، تمام مدت پخش میشود. نویزی که تنها دلیل وجودی آن، کلافه و دیوانه کردن بیننده است.
«نوئه» هیچ پرهیزی ندارد که بیننده از دیدن فیلمهایش آزار ببیند. به نظر میرسد این کارگردان مانند یک بیمار سادیسمی، از آزار دیدن مخاطب و بیننده لذت میبرد امّا باید نگاه دقیقتری به آثار او میتوان فهمید که او تمام این اتفاقات را به شکلی هدفمند رقم میزند. بهکارگیری این حد از جنون، تنها به خاطر تأثیر گذاری عمیقتر و هر چه بیشتر مفاهیمی است که بیان میشوند.
روایتِ فیلم «بازگشت ناپذیر» پیرامون سه کاراکتر الکس، مارکوس و پیر میچرخد که به یک میهمانی میروند. الکس که نمیتواند میهمانی شلوغ و بههمریختهای که در آن حضور دارند تحمل کند، حالش بد میشود و میهمانی را ترک میکند تا به خانه برود. در بین راه و در یک ایستگاه مترو، یک منحرف جنسی سر راه او سبز شده و به او تجاوز میکند. یدون هیچ شک و تردیدی، سکانس 9 دقیقهای تجاوز به الکس با بازی مونیکا بلوچی[19] که با بیرحمی به تصویر کشیده شده، برای هر بینندهای آزاردهنده است.
اما ظرافت و هوشمندی «گاسپار نوئه» در به تصویر کشیدن این رخداد بینظیر است. هنگامیکه الکس انگشتانش را به سمت دوربین دراز میکند و انگار از بینندگان فیلم از پشت پردهی نقرهای سینما کمک میخواهد.
نهایت تأثیر گذاری این پلان در درام نیز بهدرستی جای میگیرد و درنتیجهی این تجاوز، الکس به کما میرود. مارکوس وقتی از این اتفاق باخبر میشود، به دنبال فرد متجاوزگر میگردد و در انتهای فیلم با به تصویر کشیدن خشونتی حتی بیشتر از صحنهی تجاوز، انتقام خود را از او میگیرد.
بُنمایه اصلی فیلمِ «بازگشت ناپذیر» را روابط انسانی تشکیل میدهد. روابطی که گاه با بی رحمی تمام به یک تجاوز منجر میشود و گاه در نتیجه یک دوستی، منجر به خشونت وحشیانه میشود. فیلم سرشار از گفتمانهای فرویدی است. «نوئه» در این فیلم، همهچیز را از نگاه جنسی بررسی میکند. «نوئه» با ساختِ این فیلم مسیر برگشتناپذیری را در سینما طی میکند. مسیری که او را در زمره فیلمسازان مجنون و دیوانه قرار میدهد.
یکی از دغدغههای همیشگی «نوئه» که پشت پردهی تمام فیلمهایش را در بر میگیرد، مساله زایش و مرگ است. در فیلمِ «بازگشت ناپذیر» نیز باید به این مساله توجه ویژهای داشت. چرا که در انتهای فیلم، یعنی ابتدای داستان و پیش از رفتن سه دوست به میهمانی، الکس متوجه میشود که باردار است. این مساله با این که تا دقایق پایانی فیلم، اشاره مستقیمی به آن نمیشود امّا تمام اتفاقات فیلم را تحت شعاع قرار میدهد. این بار بچهای که پیش از تولد، درون رحم مادرش میمیرد، مستقیما به دست پدرش کشته نمیشود (اشاره به فیلمِ «من تنها ایستادهام») بلکه دلیل اصلی مرگ نوزادِ به دنیا نیامده، تجاوز به مادرش است. از دیدگاهی دیگر، سناریوی فیلمِ «من تنها ایستادهام»، در فیلمِ «بازگشت ناپذیر» نیز تکرار میشود. چرا که مارکوس به دلیل بی توجهی، خودش را مقصر میداند و به همین دلیل هم به دنبال فرد متجاوزگر میگردد. اتفاقاتی که در ادامه روندِ معکوسِ فیلم دیده میشود، نشان میدهد که الکس از کم توجهیهای مارکوس نسبت به خودش ناراحت است و شاید باردار بودن الکس، تاثیر فراوانی در بالا رفتن انتظاراتش از مارکوس دارد.
در آخرین پلانِ فیلمِ «بازگشت ناپذیر»، الکس روی چمنهای پارک دراز کشیده و با تمام لذت بازی بچهها را نظاره میکند (در اصل، ابتدای داستان). دنیایی سراسر شوق و شور و شادی که با تمامِ روندِ فیلم در تضاد است. «نوئه» با هوشمندی اندیشه و تصورش را در همان پلان آخر فیلم روایت میکند. او معتقد است که دنیای شاد و سراسر عاشقانه کودکانه، برای بزرگسالانی که درگیر روابط و انتظارات و تمایلات جنسیاند، مرده و از بین رفته و بدتر اینکه مرگ این دنیای کودکانه بر حسبِ تجاوز قانون شکنانی که هیچ بویی از انسانیت نبردهاند، رقم میخورد.
فیلمنامه این فیلم، یک اتفاق کم نظیر را رقم زده و روندِ معکوسِ قصهای که داستان یک شب تا صبح را روایت میکند، به قدری دقیق و منظم چیده است که دنبال کردن اتفاقات برای مخاطب علیرغم معکوس بودنش به راحتی میسر است. شاید عنوان شود که «گاسپار نوئه» کار خاصی نکرده، ابتدا فیلمنامه را نوشته و سپس اتفاقات را جابجا کرده است امّا اگر دقیقتر این فیلم تماشا شود، بیننده از عناصری که داستان را به شکل معکوس پیش میبرند، حیرت زده خواهد شد.
«نوئه» برخی مولفهها از جمله اسم یک شخص، اسم یک کلوپ و غیره را به درستی کنار هم قرار داده و در نتیجه، بیننده لحظهای از ماجرا غافل نمیشود و مانند فیلمهای ژانر معمایی و پلیسی سرنخها را دنبال میکند تا به پایان خشونت آمیز فیلم برسد.
تماشای فیلمِ «بازگشت ناپذیر» اصلاً راحت نیست. فیلمی که از همان ابتدا تکلیفش را با بیننده مشخص میکند. «نوئه» به وضوح در همان دقایق ابتدایی فیلم به مخاطب میگوید که قرار نیست تصاویر زیبا و لذتبخشی را در فیلمش تماشا کند. برعکس، دیدن این فیلم اعصاب خوردکُن، قرار است دمار از روزگار هر بینندهای در بیاورد. این سبک و سلیقهی سینمایی «نوئه» است. او هنرمندانه، زشتیهای جهان را به تصویر میکشد تا مخاطبش را تحت تاثیر قرار دهد.
Enter the Void – 2009
«ورود به پوچی»
«نوئه» در سومین فیلم خودش یعنی فیلمِ «ورود به پوچی» دست به ابداعات جدیدی در صنعت سینما میزند. تصاویر متحرک و به هم پیوستهای که «نوئه» در این فیلم به تصویر میکشد، پیش از آن در تاریخ سینما بیسابقه است. به شکلی که با تماشای این فیلم اولین سؤالی که به ذهن هر بیننده آشنا با سینما و تکنیکهای تصویربرداری خطور میکند این است که چطور میشود چنین فیلمی ساخت؟
اجازه دهید ابتدا به نقطه مشاهده یا نمای Point of View (POV) اشاره شود. نمای POV در واقع به نمایی اشاره دارد که ویدیو یا تصویر از نگاه یک فرد خاص را نشان میدهد. در این روش، دوربین به عنوان چشمان شخص عمل میکند و تجربه بصری را از دیدگاه او به تماشاگران منتقل میشود. به بیان دیگر، نمای POV به بیننده اجازه میدهد تا ویدیو یا تصویر را به عنوان شخص مستقیماً تجربه کرده و احساس نماید که در موقعیت واقعی فرد دیگری قرار دارد. در نمای POV، دوربین ممکن است به سر و بدن شخص چسبانده شده یا روی یک وسیله نصب شده باشد تا با حرکات فرد به تماشاگران این امکان را بدهد که به شخصیت واقعیت پنهان شده در پشت دوربین نزدیکتر شوند و تجربه شخصی او را به اشتراک بگذارند.
در فیلمِ «ورود به پوچی» بیننده با POV عجیبی روبرو میشود که ماحصل و شالودهای از تصویربرداری با دوربینهای فوق پیشرفته و ادغام آن با جلوههای بصری است. POV شخصیت اصلی در بخشهای آغازین فیلم در ادامه به حرکات عجیب دوربین تبدیل شده و قاب دوربین از زاویه POV یک روح سرگردان که قابلیت سرک کشیدن به هر مکان و زمانی رادارد، مخاطب را با خود همراه میکند.
فیلمِ «ورود به پوچی» سرگذشت شخصیتی به نام اسکار را روایت میکند که در شهر شلوغ توکیو دست به تجربه استفاده از مخدرDMT میزند. مطابق تحقیقات صورت پذیرفته این مخدر نزدیکترین تجربه به مرگ را در انسان به وجود میآورد. DMT مادهای است که در بدن هر موجود زندهای حتی انسان وجود دارد و تنها در هنگام مرگ در بدن ترشح میشود. «نوئه» به شکلی کاملاً هوشمندانه این تعلیق را در فیلم به تصویر میکشد. این تعلیق تا پایان فیلم مخاطب را در این سردرگمی قرار میدهد که آیا اینها تجربیات اسکار پس از استعمال DMT است یا او واقعاً مرده است. «گاسپر نوئه» در مورد انتخاب لوکیشن ضبط این فیلم در توکیو گفته است:
«توکیو را انتخاب کردم، چون شهر رنگهاست. شهری که مملو از چراغانی رنگی است.»
با دیدن این فیلم برای بیننده این پرسش مطرح میشود که این حجم از به تصویر کشیدن نورهای رنگی در این فیلم، تنها به خاطر بازسازی اثرات مواد مخدر است؟
اجازه دهید با توجه به مطالبی که در سطور بالا در خصوص مکتب فکری «کُندالینی» که «نوئه» بر روی آن تاکید دارد مطالب دیگری مطرح شود. «کُندالینی» به تعبیری نوعی انرژی نهفته درون آدمی است. تبتیها معتقد بودند با آزادسازی این انرژی از بدن، انسان میتواند به تعالی روحی برسد و از کالبد جسم بیرون برود. این مکتب فکری که از تبتیان کهن به جای مانده، هر چیزی را در قالب انرژی تعریف میکند. این انرژیهای به هم پیوسته، در تمامی توصیفات به شکل رشتههای نور تعریف شده است.
استفاده از دیدگاههای بصری و اِفکتهایی که نورهای رنگی در هم آمیخته را در فیلمِ «ورود به پوچی» نشان میدهد، احتمالاً اشاره به نوعی انرژیهای نامرئی پیرامون انسانها دارد که افراد قادر به دیدن آنها نیستند.
در این فیلم، دوست اسکار در ابتدا کتابی به او میدهد که آیین کهن «کُندالینی» در آن شرح دادهشده است. این مکتب باستانی به تناسخ انسان اشاره دارد. طبق این باورِ باستانی، انسان بارها میمیرد و زاده میشود. «نوئه» در این فیلم، «سکس» را بهعنوان بستری برای ورود دوباره به زندگی در نظر گرفته است.
فیلمِ «ورود به پوچی» با دو فیلم قبلی «گاسپار نوئه» تفاوتهایی به لحاظ ساختار و اندیشه دارد امّا روندِ دنبالهدار فیلمهای «نوئه» را دنبال میکند. «نوئه» در این فیلم نیز مانند دو فیلم قبلیاش، هرج و مرج و به هم ریختگی دنیای امروز را به تصویر میکشد. در این فیلم نیز نگاه منفی نسبت به پلیس تعمیم پیدا میکند تا جایی که شخصیتِ اصلی فیلم (اسکار) به دست پلیس کشته میشود.
دغدغهی همیشگی «نوئه» در مورد تولد و مرگ، در این فیلم به شکلی جامعتری مورد بررسی قرار میگیرد. در این فیلم هم مانند فیلمِ «بازگشت ناپذیر» روند معکوسی به چشم میخورد، امّا اینبار نه به شکل کاملا خطی و دنبالهدار بلکه به شکل خطوطی متقاطع سرگذشت اسکار را به تصویر میکشد.
انتخاب نامِ فیلم بسیار هوشمندانه است. نام کلوپی که اسکار در آن به قتل میرسد، «پوچی» (Void) است و ورود به پوچی به نوعی متناسب با سناریوی تعریف شده فیلم است. شعار «سکس، پول، قدرت» شعاری است که سر در ورودی کلوپ پوچی نوشتهشده و به عقیده «گاسپر نوئه» این سه بازوی قدرتمند، نگهدارنده تمدن فعلی بشر محسوب میشوند. «نوئه» در این فیلم، اندیشهاش در بابِ هستیشناسی و مرگ را تا حدودی گسترش میدهد. از دیدگاه «نوئه» اگر عشق نادیده گرفته شود، زندگی پوچ و بیمعنا است. این دیدگاه در و در فیلم بعدی او یعنی «عشق» کامل میشود.
تماشای فیلمِ «ورود به پوچی» بیننده را بدون شک تحت تأثیر قرار خواهد داد. فیلمی که اندیشه بیننده را در باب مرگ وزندگی را به چالش میکشد. احساسات و عواطف اسکار در این فیلم بهعنوان یک روح سرگردان که شبیه به یک آهنربای مغناطیسی به درون نورهای رنگی جذب میشود، بیننده را به جهان درونی این شخصیت میکشد. جهانی که در درون هر انسانی به شکلی، حضور دارد. انسانی که شالودهای از خاطرات و تفکرات است که در مسیر پوچ زندگی، به دنبال وسیلهای برای رهایی است و این رهایی فقط با مرگ محقق میشود.
Love – 2015
«عشق»
فیلمِ «عشق» چهارمین فیلم بلند «گاسپار نوئه» است که در سال 2015 برای اولین بار در جشنواره فیلم کن به نمایش درآمد. نوئه در این فیلم پاسخ روشن و واضحی در مورد اندیشهاش در باب زندگی بیان میکند. زندگی سخت و ملالآور است و تنها عشق میتواند به زندگی معنا ببخشد. امّا عشق در جهان امروز به روابط جنسی گمراهکننده و ویرانگر آمیخته شده است.
فیلمِ «عشق» داستانِ عاشقانه مورفی و اِلکترا را روایت میکند. داستانی که فراز و نشیبهای فراوان دارد و تجربههای عجیبوغریب جنسی در آن مشاهده میشود. این فیلم در نگاه اول با به تصویر کشیدن صحنههای متعدد جنسی، بیشتر شبیه به یک فیلم مستهجن/پورنوگرافی[20] است. امّا با نگاهی دقیقتر به لایههای داستان، بیننده درمییابد که فیلم حرفهای فراوانی را برای گفتن دارد. به تصویر کشیدن روابط جنسی در این فیلم نه فقط به عنوان یک محرک لذت، بلکه به عنوان ابزاری برای بیان ذهنیتِ کارگردان فیلم مورد استفاده قرار گرفته است.
این فیلم سرشار از لایههای داستانی عجیبی است. اگر بیننده فیلمهای قبلی «گاسپار نوئه» را ندیده باشد و نسبت به آثار او شناخت کافی را نداشته باشد، به یقین فیلمِ «عشق» را از پایه و اساس بیارزش خواهد دانست. امّا «نوئه» در این فیلم با بزرگترین مفاهیم و ارزشهای انسانی سر و کار دارد و چه مفهومی فراتر از عشق است؟
«نوئه» در این فیلم آگاهانه به یک رویکرد معنوی بازمیگردد و با بیانی بسیار ساده از اندیشه و مکتب فلسفی کُندالینی برداشتی یک خطی ارائه میدهد. اگر به معشوق خود خیانت کنید، سرنوشت بدی در انتظار شماست. در نگاه اول این خلاصه چیزی است که در خط روایی داستان دیده میشود، امّا مساله پیچیدهتر از اینها است. به عنوان نمونه سرنوشت الکترا در تمام طول فیلم نامعلوم است. مورفی پس از خیانت به الکترا و تشکیل خانواده جدیدش همچنان درگیر عشق قدیمی خودش است و ماجرا از جایی شروع میشود که روی گوشی مورفی، پیغامی از طرف مادر الکترا گذاشته شده که خبری از او ندارد و نگران آن است. در همین جا «نوئه» با استفاده از تکنیک مونولوگ داخلی[21]، واگویههای ذهنی مورفی را به نمایش میگذارد. مورفی عمیقا احساس پوچی میکند و دل تنگی بر او غلبه کرده است. تاثیرات این دلتنگی با استفاده از مخدر تریاک شدت میگیرد و مورفی را غرق در اشک میکند. این اشکها تمامی ندارد تا جایی که در آخرین سکانس فیلم، بعد از معاشقه خیالی مورفی و الکترا زیر دوش حمام، مورفی پسرش گاسپار را در آغوش میکشد و با گریه به او میگوید که «زندگی کردن آسان نیست.»
در این فیلم «نوئه» در ادامه روند فیلم قبلیاش، تاثیرات یک مخدر دیگر را به تصویر میکشد. این بار او به سراغ معرفی تأثیرات مخدر تریاک رفته است. تنها بازماندههای مورفی از دوران طلایی عاشقانهاش با اِلکترا مقداری تریاک و چند عکس است. تریاک را میخورد و در دلتنگی عمیقی فرو میرود که تمام خاطراتش با اِلکترا را برایش مجسم میکند.
«نوئه» در فیلمِ «عشق» یک مثلث عشقی را تصویر میکند. موسیقیهای فیلم به واقع شاهکار هستند. بازیگران و بازیها عالی هستند و در نهایت «نوئه» توانسته باز هم فیلم درخور توجهی بسازد. تمام حرفِ «نوئه» در این فیلم، برآمده از رنجش و پوچی زندگی است.
«نوئه» در این فیلم از زبان شخصیت اصلی به فرزندش که در سناریو او را همنام خودِ کارگردان یعنی گاسپار گذاشته است، به صراحت میگوید که زندگی چیزی نیست جز تحمل رنج و تنها راه رهایی از آن عشق است.
«نوئه» در فیلمِ «عشق» دشواریها، حساسیتها، رنجشها و تمام عواطف انسانی را در بالاترین سطح خود، یعنی در میان یک رابطه عمیق احساسی به چالش میکشد و به درستی بیان میکند که احساسات به مراتب وسیعتری نسبت به لذت جنسی، باعث تشکیل یک رابطه سالم میشوند.
برای درک و آگاهی از فیلمِ «عشق» باید تمامی عناصرِ فیلم باید مورد توجه قرار گیرد چرا که فیلم در نگاه سادهانگارانه شالودهای از تصاویر جنسی تحریک آمیزاست امّا تمامی عناصر فیلم، از دوربین، صحنه، فیلمنامه و حتی تصاویر متعدد رابطه جنسی، در خدمتِ بیانِ مفهومی انسانی و بزرگ به نام عشق است و برای درک آن باید از نگاه سادهانگارانه گذشت و با دقت و موشکافی تمام به تماشای این فیلم نشست.
اگرچه نوئه بیپروا تصاویر خشن و جنسی را در فیلمهایش بخصوص در فیلمِ «عشق» به تصویر میکشد امّا مهمتر از آن تصاویر پیامی است که «نوئه» میخواهد از طریق به تصویر کشیدن این اتفاقات به بیننده منتقل کند. «نوئه» همیشه روی خطِ باریکِ نگاه عامهپسند و سینمای عمیق فلسفی قدم برمیدارد. فیلمهایش به سادهترین شکل مروج مصرف انواع مخدرها و روابط جنسی نامشروع است. حتی یک مخاطب عام سینمایی که فقط به جهت سرگرمی به تماشای فیلم مینشیند، اگر فیلم عشق را ببیند، قصه آن را به یک مثلث عشقی تشبیه میکند. امّا در واقع با نگاه عمیقتر به این فیلم و دیگر آثار «گاسپار نوئه» بیننده درمییابد که او با به تصویر کشیدن این پلیدیها قصد دارد پیامهایی اخلاقی را منتقل کند. همانطور که به سادهترین شکل در این فیلم پیام واضح خود را بدین شکل به مخاطب القا میکند که «اگر به شریک زندگی خود خیانت کنید، در نهایت این خودتان هستید که به فروپاشی احساسی خواهید رسید.»
عنوان شد که فیلم با یک تماس تلفنی از سوی مادر اِلکترا به مورفی آغاز میشود. مورفی میفهمد که اِلکترا ناپدید شده و با توجه به پیشینهای که از او به خاطر دارد دچار فروپاشی احساسی میشود. استفاده از مخدر تریاک انتخاب هوشمندانهای است که به تشدید فضای احساسی مورفی کمک میکند. مورفی حالا در آستانهی ورود به فصل جدیدی از زندگی مشترکش به یاد این مساله میافتد که با خیانت به معشوقه پیشین خود زندگی مشترک جدید خود را آغاز کرده است و انگار به یکباره شوک اساسی به او وارد میشود. در این فیلم مشابه با دیگر فیلمهای «گاسپر نوئه»، بیننده با دکوپاژهای[22] سینمایی شگفت آوری مواجه میشود. ترکیب موقعیتهای تاریخی مختلف در خط سیر داستانی و استفاده از لوکیشن ثابت که آپارتمان مورفی است، پیوند عجیبی با گذشته را برای او رقم میزند. انتخاب پلانهای کاملا هوشمندانه با موسیقی فوقالعاده اثر گذار فیلم، ترکیب سینمایی فوقالعادهای را رقم میزند.
درآخرین پلانِ فیلمِ «عشق» بیننده درمییابد که مورفی نام پسر خود را «گاسپار» گذاشته است. برداشتهای مختلفی میتوان از این انتخاب اسم داشت امّا به نظر میرسد «گاسپار نوئه» میخواهد خودش را به خلوص و پاکی نوزادی تازه متولد شده بازگرداند. جایی که زندگی برای او معنای دیگری داشت و در حاشیه امنی از آشتفگیهای جهان امروز دور بوده است.
Climax 2018
«اوج»
فیلمِ «اوج» در سال 2018 در جشنواره فیلم کن به نمایش درآمد و به واقع دنباله نگاه این فیلمساز به اندیشه در باب مرگ است. مرگ یک تجربه خارقالعاده است. مانیفست «گاسپار نوئه» در فیلم «اوج» در همین یک جمله است.
«نوئه» در مصاحبهای گفته است:
«من به فرهنگی که در آن مرگ همیشه چیز بد تلقی میشود معترض هستم»
«نوئه» معتقد است که مرگ بهعنوان پدیدهای که تنها یک بار قادر به تجربهی آن هستیم، ماهیت فوقالعادهای دارد. او معتقد است اگر دچار درد و رنج هستید، مرگ بهترین چیزی است که میتواند برای شما اتفاق بیفتد. فیلم «اوج» به نوعی اوجِ فیلمسازی «گاسپار نوئه» است. اگر بیننده از تماشای تصاویر متحرک و بههمپیوسته در فیلم قبلی «نوئه» یعنی «ورود به پوچی» متعجب شده است، به یقین با دیدن این فیلم بیشتر حیرتزده خواهد شد. چراکه تمامی آن تصاویر متحرک و به هم پیوستهای که انگار یک سکانس پلان بدون کات است. فیلمِ «اوج»در یک فضای بسته اتفاق میافتد. اوج شگفتی و حیرت بیننده هنگامی خواهد بود که بفهمد این فیلم تنها در 45 روز تصویربرداری و آماده نمایش شده است.
همانطوری که عنوان شد، اندیشه و تفکر «گاسپار نوئه» در فیلمِ «اوج» در ادامه تفکراتش در مورد تولد و مرگ است. او در دقایق آغازین فیلم با استفاده از تایپوگرافی تولد را یک تجربهی خارقالعاده میداند. دقیقاٌ در جایی که مربی تیم رقصندگان از آرزوهای از دست رفتهاش به خاطر تولد فرزنش میگوید، بچه مربی تیم رقصندگان به عنوان کودکی که موفق شده تجربه خاص زندگی کردن را داشته باشد، بعداز اتفاقات ادامه فیلم و به هم ریختگی تمام کاراکترهای یعنی اعضاء تیم رقص در باشگاه، در یک اتاق حبس شده و صدای فریاد زدناش را تا دقایق پایانی فیلم میشنویم.
به توجه ویژه و صحیح «گاسپار نوئه» که با ساخت یک موقعیت استعاری دوباره بیننده را به اندیشهای که در پایان فیلم عشق داشت یعنی «زندگی کردن آسان نیست» ارجاع میدهد، دقت شود. با این حال «نوئه» این تجربه سراسر رنج و سختی را خاص و فوقالعاده میداند و با استناد به همین اصل، مرگ یا آنسوی زندگی را نیز خارقالعاده میداند.
در فیلم «ورود به خلا» تصور «نوئه» نسبت به زندگی پس از مرگ دیده شده است. «نوئه» در پایان آشفتگیهای متاثر از تاثیر مصرف الاسدی در فیلمِ «اوج»، با یک تایپوگرافی دیگر این مساله را یادآور میشود که مرگ هم تجربهای خارقالعاده است.
داستانِ فیلمِ «اوج» برگرفته از یک اتفاق واقعی است. اعضای یک گروه رقص که برای شرکت در یک فستیوال آماده میشوند، در یک باشگاه رقص گرد هم آمدهاند و پارتی کوچکی گرفتهاند. یک نفر از آنها در آبمیوهای که همه از آن میخورند مخدر ال اس دی[23] ریخته و این شروع توهمات و دردسرهای رقصندهها است.
مانند سایر آثار «نوئه»، فیلمِ «اوج» نیز یک فیلم بهشدت مهیج و آزاردهنده است. افتتاحیه جشنواره فیلم کن 2018 با اکران فیلمِ «اوج» آغاز شد.
فیلمِ «اوج» فیلمی با توجه به زیرلایههای عمیق داستانی، فیلمی موفق است. هر یک از رقصندهها در ابتدای فیلم و درون قاب تلویزیون، با سوالاتی روبرو میشوند که جوابهای آنها نشانه شخصیتهای متفاوت آنهاست. امّا با وجود تمام این تفاوتها این گروه میتواند با هماهنگی و نظم بینظیری در کنار یکدیگر برقصند و تصاویر جذابی را خلق کنند. در این فیلم، «نوئه» استعارهای زیبا را به کار برده است. در دنیایی بزرگ و با تفاوتهای بیشماری که وجود دارد میتوانیم به زیبایی با هم هماهنگ شویم و با آهنگی به رقص دربیاییم. اما….
خاطرنشان میشود که «نوئه» مانند دیگر فیلمهایش در این فیلم نگاهی دو پهلو دارد. او همچنان که با نگاهی خوشبینانه زندگی را لذت بخش توصیف میکند در عین حال روی خشن زندگی که بی شباهت به دنیای سیاه و تاریک پس از مرگ است را نیز به تصویر میکشد.
در فیلمِ «اوج» سوءتعبیرها و بدبینیهای آدمها نسبت به یکدیگر، بی توجهی آدمهایی که در یک موقعیت مشابه گیر افتادهاند، خشونت و نگاههای مخرب جنسی مشاهده میشود. به نظر میآید تمامی آسیبهای دنیای امروز در یک گروه رقص جمع شده است. «نوئه» به خوبی اعتراضش نسبت به جهان امروز را در این فیلم به نمایش میگذارد و باز هم با در نظر داشتن بُنمایه فکری و معنوی خود، مرگ را بهترین گزینه برای خوابِ زندگانِ تحتِ تاثیر مصرف مخدر میداند. در سطور قبل مطرح شد که در مکتب کُندالینی که شالوده فکری این کارگردان را در بر میگیرد، مرگ پایان حیات نیست، بلکه فرصتی است برای بازگشت در یک کالبد دیگر در این دنیا و دریافت تجربهها و آگاهیهای جدید برای خروج از چرخهی پوچ زندگی و عروج به مراحل روحانی.
به نظر میرسد «گاسپار نوئه» در فیلمِ «اوج» به اوج نبوغ سینمایی خود رسیده است. تمامی عناصر لذت بخش فیلمهای مختلف «نوئه»، در این فیلم با توازنی دلنشین به تصویر کشیده شده است. «نوئه» در ارائه دکوپاژهای منحصر به فرد خود یعنی ارائه تصاویر متحرک دوربین که به نوعی سکانس پلان را تداعی میکند، به اوج خود رسیده است. زیرا «نوئه» این بار تمامی سکانسهای فیلمش در یک محیط بسته گرفته و چرخش مدام دوربین برای ثبت تصاویر حیرتآور است. از طرفی استفاده از تایپوگرافیهای همیشگی که در آثار «نوئه» به چشم میخورد، در این فیلم به شدت اثرگذار است.
در نگاه اول امکان دارد به نظر برسد که این فیلم، سناریوی خاصی ندارد امّا پرداخت شخصیتها و داستانهای فرعی و دیالوگهای غافلگیر کنندهای که در آثار «نوئه» به چشم میخورد، در این فیلم به اوج پختگی رسیده است. خط سیر فکری همیشگی فیلمهای این کارگردان که به اندیشه مرگ و زایش دوبارهی انسان میپردازد، به انتهای مسیر خود میرسد. او با ارئهی مانیفست خود در این فیلم، گویی به خط پایان نزدیک میشود.
«مرگ یک تجربهی خارقالعاده است»
Lux Æterna 2019
«نور جاویدان»
«گاسپار نوئه» در سال 2019 فیلم متفاون «نورجاویدان» را ساخته و به نمایش میگذارد. این فیلم در هیچ سینمایی به اکران عمومی نرسید و یکی از تولیدات جشنوارهای سینمای «گاسپار نوئه» محسوب میشود. مدت زمان این فیلم 60 دقیقه است و اگر بیننده عام سینما به تماشای این فیلم بنشیند، به واقع درمییابد که تماشای همین یک ساعت اصلاً امکان پذیر نیست.
«نوئه» در این فیلم پرونده یک ماجرای تاریخی را بازنمایی میکند. پروندهای که به قرون وسطا بازمیگردد. در آن زمان ساحرهها تعریف متفاوتی داشتهاند. در واقع تمام زنانی که با رقص و آواز پیوندی عجیب داشتند را با نام ساحرهها میشناختهاند که در قرون وسطا به چوب آویخته شده و به حکم بی بند و باری و عدم اطاعت از قوانین الهی، به مرگ محکوم و در آتش به خاکستر تبدیل میشدند. «نوئه» با تلفیق این ماجرای تاریخی و روایت کارگردانی به نام دال که میخواهد اولین فیلم بلند خود را بسازد، به نقدِ نقاطِ تاریک سرگذشت مسیحیت میپردازد.
فیلمِ «نور جاویدان» یک تجربهی محض سینمایی است. دو دوربین به صورت همزمان سکانس پلان به مدت 50 دقیقه را ضبط میکنند و بعد هر دو تصویر در کنار هم قرار گرفته است. تصور شود که صفحه نمایشگر از وسط به دو نیم تقسیم شود و هر یک نیمههای صفحه نمایش، یک زاویه دیدِ متفاوت از اتفاقی واحد را به تصویر بکشند.
ده دقیقه ابتدایی فیلمِ «نور جاویدان» تصاویری است از مصلوب شدن مسیح که با ترکیب رقص نورها و افکتهای متنوع که به یک تصویر سرسام آور تبدیل شده است. به شکلی که اگر بیننده تحملِ جنونِ تصویری «نوئه» را نداشته باشد تحمل تماشای همان ده دقیقهی آغازین فیلم را نخواهد داشت. در ادامه، روایت داستانی فیلم آغاز میشود. فیلم روایتگر داستان کارگردانی به نام بئاتریس دال است که میخواهد اولین فیلم بلند خود را بسازد. بئاتریس دال[24] که خودش یکی از بازیگران سرشناس سینمای فرانسه است، در این فیلم به ایفای نقش اصلی پرداخته است. از زمان آغاز فیلم که مکالمه دال و شارلوت گنسبور[25] به تصویر کشیده میشود، دو دوربین به صورت همزمان این تصویر را ضبط کرده و صفحه نمایش فیلم به دو بخش تقسیم میشود. در ادامه این روند هر یک از این دوربینها یک کاراکتر را دنبال میکنند و در مقاطع مختلف هر دو دوربین به یک نقطه ثابت میرسند و در انتهای فیلم که به ضبط صحنه مصلوب شدن ساحرهها و آتش زدن آنها میرسد، تصویر به سه بخش تقسیم میشود.
این فیلم پیوند عجیبی با دین مسیحیت دارد. فارغ از آنکه روایت فیلم «نور جاویدان» به شکلی ساده داستان چالشها یک کارگردن فیلم اولی را به تصویر کشیده است، همزمان و به موازات آن مضامینی در نقد مسیحیت را بیان میکند.
در فیلمِ «نور جاویدان» میتوان گفت که «نوئه» قصد تخریب مسیح را ندارد. بلکه به آسیب شناسی جریان کلیسا در جامعه مدرن میپردازد. «نوئه» با پرداخت روایتی تاریخی از به صلیب کشیده شدن و آتش زدن ساحرهها در قرون وسطی، اندیشههای کلیسا را به سخره گرفته است. «نوئه» همواره به دنبال یک حلقه مفقوده در سهگانه مسیحیت است. سهگانه خدا، مسیح و روحالقدوس که در باورِ مسیحیان، شکل صلیب را تداعی میکند، مهمترین اصل در دین مسیحیت است. «گاسپار نوئه» با هوشمندی در ده دقیقه ابتدایی فیلم، روایت عجیبی از مصلوب شدن را به تصویر میکشد و با شروع روایت فیلمش از دو زاویه، تصویر را به مخاطب ارائه میدهد. در پایان، زمانی این سه گانه کامل میشود که همه چیز در آتش رو خون به تصویر کشیده میشود.
در فیلم «نور جاویدان» از سه رنگ قرمز، سبز و آبی به صورتی هدفمند استفاده شده است که هر کدام معنا و مفهومی خاص را در ذهنِ بیننده متبادر میکنند. «نوئه» در این فیلم، نیم نگاهی به آثار بزرگان سینمای جهان مانند «کیشلوفسکی»[26] دارد. این فیلم تمامی مضامین مرتبط با مسیحیت از یک سو ذهن مخاطب را به چالش میکشد و از سوی دیگر تمام نقدهای «نوئه» به ساختار سینمایی و مشکلاتی که برای ساخت یک فیلم با آن دست و پنجه نرم میکند، بخش دیگری از این فیلم است که برای مخاطبانِ خاصِ سینما قابل تعمق و توجه است.
Vortex – 2021
«گرداب»
فیلمِ «گرداب» در سال 2021 بار دیگر افتتاحیه جشنواره فیلم کن را به همراه داشت. با دیدن این فیلم میتوان دریافت که تجربه ساخت فیلمِ «نور جاویدان» باعث شده که «نوئه» با چالشی جدیتر مواجه شود. «نوئه» در این فیلم سراغ تقسیم دو مرحلهای دوربین در طول روایت فیلم رفته است. این فیلم روایتگر داستان زندگی پیرمرد و پیرزنی است که بر اساس کهولت سن با چالشهای فراوانی زندگی میکنند امّا همچنان به عشق رویایی خود چشم دوختهاتد.
فیلم ِ «گرداب» نسبت به فیلمهای پر سروصدای «نقطه اوج» یا «ورود به پوچی» دنیایی کاملاً متفاوت دارد. یک زوج سالخورده در فیلم حضور دارند که نامشان به بیننده گفته نمیشود. نقش یکی از آنها را داریو آرجنتو[27] و دیگری را فرانسوا لبرون[28] بازی میکنند. در این فیلم، دوربین سعی میکند که فضایی بسته از آپارتمان بگیرد تا حالت کلاستروفوبیا[29] را به بیننده تلقین کند. فیلم آهسته جلو میرود و همۀ سکانسها حرفی برای گفتن دارند.
از زمان شروع فیلم، این زوج در موقعیتهای مختلفی دیده میشوند. هنگامی که کارهایی جداگانه انجام میدهند و هم زمانی که در کنار یکدیگر هستند. به واقع کارگردان و فیلمبردار کاری کردهاند تا بیننده در زندگی روزمرۀ این زوج سالمند غرق شود.
دو شخصیت اصلی فیلم در روزهای پایانی زندگیشان به سر میبرند امّا لذت بردن از زندگی هنوز برایشان معنا دارد. در اولین سکانسی که دیده میشود، آنها روی بالکن زیبای خانهشان نشستهاند، نوشیدنی میخورند و شهر را تماشا میکنند. آرجنتو میگوید: «زندگی یک رویاست.»
اما بحرانی که در ادامه پیش میآید، این خلوت دنج و آرام را درهم میشکند. آرجنتو در نقش یک منتقد فیلم بازی کرده که میخواهد کتابی دربارۀ سینما و رویاهایش بنویسد و لبرون نیز یک رواندرمانگر بازنشسته است که رفتهرفته دارد به زوال عقل و فراموشی دچار میشود و دیگر خودش و آدمهایی که اطرافش هستند را نمیشناسد. پسر بزرگشان که در یکی از اتاقهای خانه زندگی میکند، ملتمسانه از آنها میخواد به خاطر خودشان به خانۀ سالمندان بروند، امّا آنها زیر بار نمیروند و هرگز نمیخواهند که خانهشان را ترک کنند. بحث و اختلاف در مورد ترک خانه یکی از اتفاقاتی است که بارها در این فیلم دیده میشود.
فیلمِ «گرداب» جذابیتش به این دلیل است که نوعی عدم اطمینان در بیننده ایجاد میکند. از یک طرف، دیدن فیلم در قابهای جداگانه با هدفی شکلگرفته که بیننده به دنبال دانستن آن خواهد بود و ممکن است با خودش بگوید «پس چه زمانی هدف فیلمساز را خواهم فهمید؟»
به عنوان نمونه در یکی از سکانسها، آرجنتو پشت ماشین تایپ نشسته و لبرون برای خرید به مغازه رفته است. لبرون به قدری سردرگم است که بیننده ترجیح میدهد قاب دیگر و فعالیتهای روزمرۀ آرجنتو را تماشا کند. در همینجا بیننده متوجه میشود که لبرون به مرحلهای از پریشانذهنی رسیده که دیگر هیچگونه آگاهی نسبت به محیط اطرافش ندارد و شوهرش مجبور میشود به دنبالش برود و او را به خانه بیاورد. بدین ترتیب، روزمرگی زندگی این زوج یکمرتبه دچار فراز و نشیب عجیبی میشود.
بیننده در فیلمِ «گرداب» به واقع درحال تجربهکردن یک زندگی و در حقیقت، پایان یک زندگی میباشد چیزی که دیر یا زود برای هرکسی اتفاق میافتد، هرچند تلاش گردد که از آن فرار شود و به واقعیتها و حقایقی که مسئله پیری و انتظار مرگ را کشیدن پُشت شود. مثل این که بیننده یک تئاتر زنده را میبیند و با آن زندگی همراه میشود. فیلمِ «گرداب» اثری است در بابِ زیستن در عمق و انتهای تنهایی منفرد و اسارت در بند تنهاییهای یک ازدواج.

فرشاد وحیدپور
منابع
- C.W. Spoerry , How do the films of Gaspar Noé challenge the threshold of audience endurance while building upon what has been called ‘The New Extreme’ of European cinema?
- Gaspar Noé Biography
- Ronit Pinto & Sam Long, Gaspar Noé: An Exclusive Interview on Creativity and Life,
- Matthew Burgos, Gaspar Noé and Benoît Debie – from death and drugs to sex and grievances
- piero scaruffi, Gaspar Noe
- Victor Fraga , Our dirty questions to Gaspar Noé
- Seven Things That Inspire Gaspar Noé, The New York Times Style Magazine
- Alexandria Symonds, Seven Things That Inspire Gaspar Noé, The New York Times
- Kyle Buchanan, Cannes: This Is the Only Thing Gaspar Noé Fears About Death, The New York Times
- Devin Gordon, He Lives to Provoke. What Happens When His Film Isn’t Hated?, The New York Times
پینوشتها
[1] Gaspar Noe
[2] Buenos Aires
[3] Luis Felipe Noé
[4] Nora Murphy
[5] Bleecker Street
[6] Soho
[7] Juan Solanas
[8] École nationale supérieure Louis-Lumière
[9] Fernando Solanas
[10] Atheism
[11] typography
[12] Jean-Luc Godard
[13] Kundalini
[14] Enter the Void (2009)
[15] Philippe Nahon
[16] Blandine Lenoir
[17] Frankie Pain
[18] Oedipus
[19] Monica Bellucci
[20] Pornographie
[21] Interior monologue
[22] Decoupage: تقطیع یا برش فنی، یکی از وظایف کارگردان است که شامل مدیریت کردن در مورد محل استقرار دوربین در صحنه، نوع نورپردازی، اندازه تصویر، زاویه دوربین، نوع حرکت دوربین، تعداد تصاویری که برای نمایش یک موقعیت لازم است، نوع اتصال نماها به یکدیگر، هر صدایی که قرار است در صحنه شنیده شودو باقی جزئیاتی است که به فرایند تصویری شدن فیلمنامه مربوط میشود.
[23] LSD : با نام شیمیایی لایزرژیک اسید دی اتیل آمید که در فرهنگ عامه با نام اسید نیز شناخته میشود، معروفترین سایکواکتیو در دسته روانگردانها است.
[24] Béatrice Dalle
[25] Charlotte Gainsbourg
[26] Krzysztof Kieślowski
[27] Dario Argento (فیلمساز معروف ایتالیایی)
[28] Françoise Lebrun (بازیگر فیلم The Mother and the Whore)
[29] Claustrophobia (ترس از گیر کردن در یک مکان تنگ و راه گریز نداشتن در محیطهای بسته)