نقد و بررسی فیلم در جستجوی اریک - مرتضی باقری
نقد و بررسی فیلم در جستجوی اریک به کارگردانی کن لوچ
فیلم در جستجوی اریک اثر کارگردان نام آشنای بریتانیایی کن لوچ در میان کارنامه بلندبالا و موفق کارگردان فیلم مهمی محسوب نمیشود ولی از یک جنبه میتوان آن را فیلم قابل تاملی دانست و آن عنصر و جایگاه بیننده در فیلم است. در این فیلم فرایند دیدن به دو شکل کاملا متفاوت میتواند صورت پذیرد؛ اگر تماشاگر فیلم شخصیتی به نام کانتونا را در جهان خارج نشناسد فیلم یک درام کلیشهای و حتی خسته کننده خواهد بود. درامی با فرمول نظم/آشفتگی/نظم و با کاراکتر مرشدی که مانند فرشتهای هبوط میکند و قهرمان داستان را یاری میکند تا بر تنهایی و یاس ناشی از زندگی مدرن فائق آید. ولی حضور اریک کانتونا در فیلم مساله را کمی پیچیده میکند؛ اگر تماشاگر شخصیت کانتونا را به عنوان یک فوتبالیست و نیز اسطوره باشگاه منچستریونایتد باز شناسد معادلات فیلم کاملا دگرگون میشود. در این حالت تماشاگر تبدیل به بینندهای فعال شده و فیلم از فرم کلیشهای به فرمی خلاقانه تبدیل میشود. البته ذکر این نکته ضروری است که دگرگونی ایجاد شده ناشی از قابلیتها و توانایی کانتونا در بازیگری نیست. مشخص است که کانتونا بازیگر متوسطی است و شاید بهترین نقشی که بتواند اجرا کند نقش خودش باشد. تاثیر کانتونا در این فیلم ناشی از خود کانتونا و قدرتش در زمین فوتبال ناشی میشود تا قدرت بازیگری. این نوشتار بر آنست عواملی که این تغییر را ایجاد میکنند تشریح کند.
آنچه در داستان دیده میشود این است که کانتونا در رویای اریک (به صورت قراردادی در این نوشتار اریک کانتونا را با عنوان کانتونا و اریک شخصیت اصلی فیلم را به نام اریک استفاده میکنیم) ظاهر میشود و لذا نباید واقعیت داشته باشد. ولی در عین حال تماشاگر به راحتی میتواند تشخیص دهد که او خود کانتوناست. حال تماشاگر باید رویا بودن او را بپذیرد یا واقعی بودنش را؟ تا اینجا پیشنهادی که میتوان به تماشاگر داد این است که با علم به اینکه او خود کانتوناست بپذیرد که فقط رویایی از کانتوناست و در واقع چنین اتفاقی میافتد و تماشاگر با اغماض به خود میقبولاند که این فقط تصویری از کانتونا است و فقط در توهم اریک ظاهر میشود ولی این مشکل تا پایان فیلم حل نمیشود. با هر حضور کانتونا در فیلم تماشاگر مجددا باید با ذهن خود مبارزه کند و بر توهم بودن کانتونا تاکید کند. لازم به توضیح است که حضور و نقش کانتونا در این فیلم با حضور و نقش یک بازیگر (مثلا برد پیت) متفاوت است. تماشاگر با دیدن پیت در فیلم او را باز میشناسد، ولی این بازنمایی، خود برد پیت نیست و با گذشت زمان او تبدیل به کاراکتر فیلم خواهد شد که احتمالا همذات پنداری تماشاگر را برمیانگیزد ولی در این فیلم کانتونا هیچگاه تبدیل به کاراکتر داستانی نمیشود و همواره کانتوناست، او حتی در داستان فیلم هم مستحیل نمیشود و فراتر از آن سربلند میکند. از طرف دیگر این حضور با حضور افراد در نقش خودشان در فیلمهای مستند نیز متفاوت است. در این فیلم کانتونا به شکلی بیواسطه در نقش خودش ظاهر نشده بلکه او فقط رویایی در ذهن اریک است.
گفتیم که تماشاگر به خود میقبولاند که او رویاست، ولی با این حال اتفاقاتی رخ میدهد که این موضوع را به چالش میکشد. رویدادهایی که دال بر واقعی بودن اوست؛ آیا اریک زبان فرانسوی میداند؟ مشخصا خیر. اگر کانتونا در ذهن اوست چگونه میتواند فرانسوی صحبت کند؟ آیا کانتونا به عنوان قهرمان اریک، در رویای او ترومپت را آنقدر ناشیانه مینوازد؟ اتفاق مهم زندگی کانتونا در ذهن اریک یک گل است یا یک پاس گل؟! و سوالهای بسیار دیگری که در صورت دقیق شدن روی آنها نتیجهای جز حضور واقعیت کانتونا در فیلم ندارد. حال باید پرسید که رویا بودن کانتونا یا واقعی بودنش چه کارکردی در فیلم میتواند داشته باشد. باید گفت که این موضوع باعث ایجاد نوعی فاصله گذاری در این فیلم میشود که حاوی فرایند ویژهای از تولید معناست.
اجازه دهید پیش از ادامه در مورد فاصله گذاری صحبت کنیم. اصطلاح فاصله گذاری اولین بار توسط برتولت برشت و در مناسبت با تئاتر خاص خودش مطرح شد. البته پیش از او فرمالیستهای روس هم از اصطلاحی مشابه با عنوان ناآشنا ساری یا آشناییزدایی استفاده کرده بودند که کارکرد و نتیجه تقریبا مشابهی را ارائه میکرد. هدف برشت با فاصله گذاری، ایجاد نوعی فاصله بین تماشاگر و اثر به روشهای مختلف بود که تماشاگر بتواند موضعی انتقادی اتخاذ کرده و فرآیندهای ایدئولوژیک تولید معنا را در جامعه تشخیص دهد. در این روش تماشاگر از موضعی صرفا بیننده تبدیل به بیننده/منتقد میشود. فاصله گذاری کمکم به تولیدات سینمایی نیز وارد شد که شاید معروفترین شان فاصله گذاریهای گدار باشد که خود او با عنوان بیگانه سازی تئوریزه کرده بود.
فاصله گذاری سینمایی در سه سطح مختلف استفاده شده است: سطوح بصری، سطوح روایی و سطح کاراکتر پردازی. بیگانه سازی گدار در سطوح بصری و روایی انجام شده است و کارگردانهای دیگری هم تجربیات موفقی در این سطوح داشتهاند. نمونه فاصله گذاری در سطح کاراکتر را میتوان در فیلمهای روبر برسون جستجو کرد. کاراکترهای فیلمهای برسون یا به اصطلاح خود برسون «مدل»، چنان فاصله گذاری شدهاند که تماشاگر هیچ راهی برای همذات پنداری با آنها نمییابد. چهرههای خشک و بیعاطفه و بیاحساس مدلهای برسون، موجب فاصله گرفتن و چشم برداشتن تماشاگر از آنها شده و به ساختار و معنای فیلم توجه میکند[*].
بنابر توضیحات پیشین فاصله گذاری فیلم مورد بحث ما در سطح کاراکتر است. ولی این فاصله گذاری تقریبا هیچ شباهتی به فاصله گذاری برسون ندارد. نوعی جدید از فاصله گذاری در این فیلم استفاده شده که میتواند باب جدیدی در بحث فاصله گذاری را در مباحث سینمایی بگشاید.
تماشاگر در صحنههای زندگی اریک داستان را پیگیری میکند ولی همانطور که در قبل توضیح دادیم تغییر وضعیت در صحنههایی است که کانتونا وارد صحنه میشود. شاید این تصور به وجود بیاید که حضور کانتونا نه فاصله گذارانه که یک اختلال ساده در فرایند دوخت است: تماشاگر درگیر پیشرفت داستان میشود و حضور گاه و بیگاه کانتونا این پیوستگی را به هم میریزد و توجهی که تماشاگر در زمان حضور کانتونا به او دارد او را از داستان جدا کرده و بعد از آن دوباره به داستان بر میگردد. ولی این نگاه کمی ساده انگارانه به نظر میرسد. حضور کانتونا فراتر از یک اختلال ساده بوده و بیننده را علاوه بر جدا کردن از بدنه روایت به سوی مفاهیمی هدایت میکند که لایههایی از واقعیت جامعه را به نمایش میگذارد. کانتونا نمادی از یک اسطوره مدرن است که در بستر فرهنگی جامعه مدرن شکل گرفته است. خود او به صورت مستقیم روش تهیه اسطوره(!) را شرح میدهد. طرف مقابل او اریک نماد بزرگترین معضل دنیای مدرن یعنی تنهایی و درماندگی انسان مدرن است. بیننده با دیدن این دو قطب مخالف و فاصلهای که با تمهیدات کارگردان از روایت گرفته به فرایند ایدئولوژیک تولید این دو قطب آگاهی مییابد و در پی راهحلی برای رفع معضل میگردد. زندگی سابق و جدید اریک لحظه به لحظه تماشاگر را درگیر بازشناسی فرایندهای ذکر شده مینماید. در پایان تماشاگر علاوه بر احساس خوش عاقبت بخیر شدن اریک، به این نتیجه میرسد که رمز پیروزی و موفقیت طبقه کارگر و به عبارتی پرولتاریا در اتحاد است. صحنهای که با همقطارانش به خانه گنگستر بورژوا حمله میکنند را به یاد آورید. به نظر این هدفی است که کارگردان با عقاید چپ خود در پی آنست.
[*]ر.ک. مفاهیم کلیدی در مطالعات سینمایی، سوزان هیوارد، ص 210
منتقد: مرتضی باقری
نام فیلم: در جستجوی اریک (Looking for Eric)
کارگردان: کن لوچ (Ken Loach)
سال اکران: 2009
بودجه: 4 میلیون پوند انگلیس
اریک یک پستچی است که فوتبال را دوست دارد. زندگی او در حال فروپاشی است. او از اریک کانتونا، فوتبالیست مشهور و فلسفی، درسی درباره زندگی میگیرد.

