نقد و بررسی فیلم باگزی – راجر اِبرت

این نقد و بررسی توسط راجر اِبرت (Roger Ebert) در تاریخ ۲۹ آذر ۱۳۷۰ نوشته و در تاریخ ۵ دی ۱۳۹۶ ترجمه شده است

  • نقد و بررسی فیلم باگزی - بَری لوینسون
[fancy_heading h1=”0″ style=”line”][/fancy_heading]

او یک چرب زبان مودب به تمام معناست، وارن بیتی (Warren Beatty)، و وقتی او یکی از این نوع نقش ها را در فیلمی بازی می کند تقریبا همیشه موثر است. اما نقش اصلی او در “باگزی” فراتر از موثر بوده، و برای او بسیار عالی است. نمایش مردی که نه تنها تصوری اغواگرانه را خلق می کند، بلکه خودش هم عاشق آن می شود.

بیتی نقش بنجامین “باگزی” سیگل را بازی می کند، که اگر یک گانگستر نبود شاید تا الان به عنوان پدر شهر لاس وگاس مفتخر به داشتن تمبر پستی یادبودی به نامش بود.

سیگل در اوایل دهه ۱۹۴۰ میلادی غرب آمریکا را با برخی از صندوق های سرمایه گذاری متعلق به اراذل اوباش شرق آمریکا به مخاطره و ریسک انداخت، و عاشق یک بازیگر خوش اندام مخصوصا در قسمت پا و خوش آتیه برای ستاره شدن در آینده به نام ویرجینیا هیل (Virginia Hill) با بازی آنِت بِنینگ (Annette Bening) شد. او همچنین عاشق سینما شد، و با توجه به ظاهر شیک و جذابش توانست تستی هم برای بازی انجام دهد، هرچند بهترین صحنه هایش را در اتاق های مدیریت و فکر خلافکاری و اراذل و اوباش بازی می کرد.

نقش بزرگ او در تاریخ آنجایی که او داخل کازینویی کم درآمد در وگاس که در آن زمان در تقاطعی گمنام در ایالتی که اجازه شرط بندی قانونی را داشت بوجود آمد. بن سیگل تصوری از لاس وگاسی داشت که در ناکجا آباد گمنام نباشد، بلکه شهری با کازینوهای بزرگ و درجه یک باشد. کسی با رویای او همراهی نکرد. اما او می دانست اگر آن را بسازد، دیگران به او خواهند پیوست. و درواقع او یک کازینو را ساخت، به نام فلامینگو، که نامش را از روی پاهای ویرجینیا هیل که به پاهای فلامینگو تشبیه می کرد الهام گرفت. او مقدار زیادی از پول اراذل و اوباش خلافکار را برای ساخت آن خرج کرد، در واقع، او قبل از این که بتواند پیشرفت شهر مدرن رویایش را ببیند حذف شد.

این داستان در فیلم “باگزی” نه به عنوان تاریخ بلکه به عنوان یک عاشقانه روایت شده است. فیلمنامه توسط جیمز توباک (James Toback) و با کمک بیتی (Beatty) طراحی و سپس توسط بَری لِوینسون (Barry Levinson) کارگردانی شده، سیگل را به عنوان یک انسان لطیف، جذاب، حتی دوست داشتنی، حتی با این که او یک قاتل بی عاطفه بود، نشان می دهد.  دو طرف شخصیت او به سختی یکدیگر را تصدیق می کنند؛ از یک سو، او یک مرد خانواده دوست با همسر و فرزندان که هر روز سر کار می رود است. و از سوی دیگر، او یک زناکار که تجارتش شامل کشتن انسان ها می شود، و کسی است که خود مافیا را با صرف هزینه های بیشتر از موجودی واقعی در حسابش به جنگ و مبارزه تحریک می کند.

با تماشای بیتی و آنت بنینگ در این فیلم، غیر ممکن است که جمله معروف فیلم بانی و کلاید (۱۹۶۷) را که بهترین دوران حرفه ای بیتی بوده را به یاد نیاورد: “آنها جوان هستند، آنها عاشق هستند … و آنها مردم را میکشند.” ویرجینیا هیل مرتکب قتل نمی شود، اما او به اندازه شخصیت بانی پارکر سرسخت، حسابگر و اغواگر است و زمان هایی درفیلم هست که به نظر می رسد باگزی و ویرجینیا، و کلاید و بانی همگی نقش مشابهی را در شور جنسی خود بازی می کنند.

اینجا لوینسون به همان دوره ای که برای صحنه های کلیدی فیلمش آوالون (Avalon) استفاده کرد و ظاهر وسیع و با شکوه دهه ۱۹۴۰ برگشته است؛ آن دهه ای بود که بسیاری از اختراعات مشابهی مانند اتومبیل و تلفن که اکنون برای ما بدیهی و مسلم است، اما در آن زمان اندازه های بزرگی داشتند و از موادی تشکیل شده بودند که به سادگی نمی شکستند. باگزی به خانه ی بزرگی در بورلی هیلز (Beverly Hills) نقل مکان می کند (او پیشنهادی به صاحب خانه می کند که وی نمی تواند رد کند)، او به رستوران های مناسب رفت و آمد می کند، ارتباطات درستی برقرار می کند، او عمومیت و توجه زیادی بدست می آورد، و تصویر وی در یک تیتر خلاصه می شود: گانگستر یا ستاره؟ این سوالی برای خلافکاران نیز هست. فیلم لوینسون تصویری متفاوت از تصویر فیلم های پدر خوانده ترسیم می کند، اما مانند آنها، نشان می دهد که مافیا به عنوان یک تجارت بر پایه نظم استوار است.

لوینسون و توباک (Toback) در مقایسه با فرانسیس کاپولا (Francis Coppola) و ماریو پوزو (Mario Puzo) به لایه ی دیگری از جنایت سازمان یافته علاقه مند هستند. فیلم های پدرخوانده بیشتر درباره ایتالیایی آمریکایی ها بودند، و بیشتر شخصیت های کلیدی در باگزی یهودی هستند؛ بِن کینگزلی (Ben Kingsley) در نقش مِیِر لَنسکی (Meyer Lansky)، تنها رهبر مافیا که شاید کاملا متوجه آنچه که باگزی را به جلو پیش می راند، شد، هاروی کیتِل (Harvey Keitel) در نقش میکی کوهن (Mickey Cohen) قاتل بی رحم، و الیوت گولد (Elliott Gould) در نقش هری گرین بِرگ (Harry Greenberg) دوست بی چاره ای که باگزی او را خیلی زیاد همراهی نخواهد کرد.

برای توباک، فیلمنامه دارای وسواسی است که در عمق کار قبلی او نیز دیده می شود. در اولین فیلمنامه قابل توجه او “قمارباز” (The Gambler) (1976)، با بازی جیمز کان (James Caan)، و فیلمهای خود توباک به عنوان کارگردان (“Fingers “، ” Exposed “، “The Pick-Up Artist”) از این دو مضمون که مردان عقده وار مجذوب زنان شده، و مردان به سمت ارتقاء خودشان از نظر اقتصادی تا مرز خطر جدی جانی، اغلب از سوی خلافکاران کشیده می شوند، استفاده می کند.

به نظر می آید اینجا باگزی سیگل به ندرت خطری که خود را به سمت آن پرت می کند درک کرده. او هشدار های لَنسکی و دیگران را می شنود اما به نظر نمی آید که متوجه آنها باشد زیرا که بواسطه عشق شهوانی از تمرکز دور شده و مسحور رویای یک معبد قمار در بیایان شده است.

همزمان، فیلم، یک زیر داستان موذیانه و فریبنده را از انگیزه های درهم ویرجینیا هیل پرورش می دهد. آیا واقعا باگزی را دوست دارد یا پول را؟ آیا واقعا آگاه است؟ باگزی طوری به نرمی و سبُکی پیش می رود که قدرت خود را متهم می کند. این فیلمی است که با شور و هیجان و خوش بینی، با فراوانی انرژی باگزی در بازی به دست آوردن اعتماد و استفاده از آن به ارتعاش در می آید. باگزی سیگل مرد خوبی نیست و بدون شک سزاوار یک پایان خوب هم نیست، اما بطریقی ما با او همراه می شویم زیرا که او به نظر بی گناه می آید (حتی با وجود گناهان خونینی که دارد). در انتهای فیلم نوشته هایی در تصویر ظاهر می شوند، که به ما می گوید چه اتفاقی در نهایت افتاد – چگونه لاس وگاس به یک منطقه صنعتی ۲۰۰ میلیارد دلاری تبدیل شد، چگونه ویرجینیا هیل درگذشت.

این نوشته ها از آن نوع هایی هستند که در انتهای فیلم درباره مردان بزرگ بکار می روند. این بار، درباره باگزی، شما بغض نمی کنید. اما با خود فکر می کنید چقدر بد است که حداقل یارو حتی زنده نماند تا بتواند نتیجه کارش را ببیند.

منتقد: راجر اِبرت
مترجم: محسن قهرمانی

  • درباره فیلم
نام فیلم: باگزی (Bugsy)
کارگردان: بَری لوینسون (Barry Levinson)
سال تولید: ۱۹۹۱
مدت زمان فیلم: ۱۳۵ دقیقه
ژانر: اکشن، ماجراجویی، جنایی، درام، عاشقانه

گانگستر نیویورکی بنجامین سیگل (وارِن بیتی) معروف به باگزی، شهر نیویورک را برای شیرجه زدن در زرق و برق هالیوود و ایجاد اتحادیه صنفی قماربازی به مقصد کالیفرنیا ترک می کند. بعد از برخورد با ویرجینیا هیل (آنِت بنینگ) بازیگر سینما، به رغم داشتن همسر و فرزند، سیگل شیک پوش به او اظهار عشق و علاقه می کند. سیگل که غرق در ایجاد یک جای امن برای قمار است، خلافکاران را به صحرای نوادا برده تا برای توسعه لاس وگاس کمک کنند. تنها برای پیدا کردن آرامش خود در عمارت بی پروای هتل فلامینگو.

نقد فیلم تنگه ابوقریب – سید بهنام حسینی
نقد فیلم خجالت نکش – سید بهنام حسینی
نقد فیلم به وقت شام – سید بهنام حسینی
نقد فیلم امیر – سید بهنام حسینی
نقد فیلم لاتاری – سید بهنام حسینی
نقد فیلم چهارراه استانبول – سید بهنام حسینی
نقد فیلم عرق سرد – سید بهنام حسینی
نقد فیلم بمب، یک عاشقانه – سید بهنام حسینی
نقد فیلم فروشنده – حمیدرضا نیتی
مرور فیلم فروشنده – وندی آید
نقد فیلم هتل بزرگ بوداپست – حمیدرضا نیتی
نقد و بررسی فیلم پرسونا – مرتضی باقری
نقد فیلم دانکرک – حمیدرضا نیتی
نقد فیلم دانکرک – عدنان فلاحی
مرور فیلم بلیدرانر ۲۰۴۹ – برایان تالِریکو
نقد و بررسی فیلم پالپ فیکشن – مرتضی باقری
نقد و بررسی فیلم سرگیجه – راجر اِبرت

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

اسکرول به بالا